در بارة ویراستاران
ویراستاران این مجموعه خانم کانرلی کیسی (1961م) و آقای رابرت. بی. ادگرتن (1931م) هستند. خانم کیسی استادیار در زمینة برنامههای انسانشناسی و روانشناسی در دانشگاه آمریکایی کویت است. او بر اساس تحقیق خود در مورد جوانان مسلمان هوسایی در شمال نیجریه، چندین مقاله و فصل کتاب در مورد سیاست هویت و شهروندی، رسانه و احساسات واسطهای، و خشونت، از جمله «رنج و شناسایی دشمنان در شمال نیجریه (POLAR, 1998)، «مسلمانان حاشیهنشین: سیاست و مرزهای ادراکی اصالت اسلامی در شمال نیجریه» (آفریقا امروز، 2007)؛ و «خصومت با واسطه: رسانهها،«شهروندان موثر» و نسلکشی در شمال نیجریه» در نسلکشی، حقیقت و بازنمایی: رویکردهای انسانشناختی (2007)، با همکاری الکساندر لبان هینتون و کوین اُنیل چاپ کرده است.
آقای ادگرتُن یک محقق دانشگاهی و استاد انسانشناسی در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است. او که رییس سابق انجمن انسانشناسی روانشناختی بوده است، تعدادی کتاب در این زمینه منتشر کرده است، از جمله فرد در سازگاری فرهنگی (1971)، تنهایی با هم (1979)، قوانین، استثنائات و نظم اجتماعی (1985)، جوامع بیمار (1992) و زنان جنگجو (2000).
در بارة کتاب
کتاب مجموعة انسانشناسی روانشناختی: مدرنیته و تغییرات روانفرهنگی (A Companion to Psychological Anthropology: Modernity and Psychocultural Change) ویراست کانرلی کیسی (Conerly Casey) و رابرت. بی. ادگرتُن (Robert B. Edgerton) با مشارکت تنی چند از صاحبنظران حیطة انسانشناسی روانشناختی و فرهنگی از سوی انتشارات بلکول (Blackwell) منتشر شده است. این مجموعه یکی از چند مجموعه مقالات بلکول در زمینة کلی انسانشناسی است که هم نمایانگر یک بررسی معاصر از انسانشناسی هستند و هم یک راهنمای ارزشمند برای تحقیقات نوظهور و روندهای فکری در این زمینه به عنوان یک کلّ. این کتاب که بر اساس مجموعهای از مقالات شکل گرفته است، به ارائة مروری توصیفی در مورد انسانشناسی روانفرهنگی که بر روابط متقابل فرهنگی، روانشناختی و اجتماعی در بین فرهنگها تمرکز دارد میپردازد. این مجموعه، مقالههای اصلی محققان برجسته در این زمینه را گرد هم آورده و از مفاهیم و موضوعاتی که از طریق کار مردمنگاری معاصر و فرآیندهای تغییر جهانی پدید آمدهاند، تحلیلی عمیق ارائه میکند. موضوعات کلیدی این مجموعه از مطالعات آگاهی و زمان، احساسات، شناخت، خواب دیدن و حافظه تا تأثیرات طولانی نژادپرستی و قومگرایی، خشونت، هویت و ذهنیت را دربرمیگیرند.
مروری بر فصول کتاب
این مجموعه در 4 بخش و 25 فصل تنظیم شده است. بخش نخست با عنوان حسکردن، احساسات و شناخت شامل شش فصل است. فصل اول با عنوان زمان و هوشیاری به بررسی ایدههای فرهنگی مربوط به زمان و تجربه زمان در متن جهانیشدن می پردازد. زمان یک آفرینش فرهنگی است، اما تجربههای مجسم از چرخههای شبانهروزی و همچنین ایدههای آموختهشده و مشترک در مورد قدرت و روابط اجتماعی را دربرمیگیرد. علاوه بر این، مفاهیم زمان، ابزارهایی شناختی برای جهتدهی و هماهنگی افراد و روابط هستند. از آنجا که مفاهیم زمان، تنوعی از تجربههای جسمی و اجتماعی را به هم پیوند میدهند، فرهنگها مفاهیم واحدی از زمان را نشان نمیدهند، بلکه در عوض ایدههای فرهنگی زمان مستقیماً با قدرت، همکاری و تعارض ارتباط دارند. یکی از منابع درگیری که در این فصل بررسی شده است، تنیدگی فضا-زمان مربوط به جهانیشدن است. این تنیدگی نه تنها باعث ایجاد تعارض و تضاد بین روابط محلی و جهانی میشود، بلکه باعث ایجاد تنشهای تجسمیافته و فرهنگی بین ریتمهای بیولوژیکی و روابط اجتماعی جهانی میشود که فناوری مدرن آنها را ممکن میسازد.
فصل دوم با عنوان انسانشناسی احساسات و عواطف به شرح پیشینة تاریخی و مقدمات نظری مطالعة احساسات و عواطف در علوم اجتماعی میپردازد. شواهد ارائهشده نشان میدهند که احساسات و عواطف برانگیزانندة جهانی وجود دارند، اگرچه اینها تا حد زیادی توسط محدودیتهای فرهنگ، تاریخ و ساختار شکل گرفتهاند. سرکوب احساسات و عواطف اساسی منجر به بروز آنها در اشکال مبدَّل میشود. مطالعات آینده دربارة عواطف باید تطبیقی بوده بر نحوة کنترل یا حذف عواطف جمعی مخرب متمرکز باشند.
فصل سوم با عنوان تلاش درپی معنا در زندگی روزمره، به بیان این نکته میپردازد که فرآیندی که منظر شناختی را جهت میدهد نیازی ندارد که سهم فرهنگی در محتوا را محدود سازد، یا صرفاً فرآیندهای شناختی بیوشیمیایی را ایجاد کند. در عوض، میتواند فرایندهای فرهنگی- تاریخی و اجتماعی و همچنین دامنة مصنوعات و منابع فرهنگی موجود را برای «تلاش در پی معنا» برجسته کند، و در عین حال، تغییرات و تحولات در زمینههای فرهنگی را تحت تأثیر قرار دهد. در این فصل، ساختار و موقعیت طبیعی شناخت از طریق ماهیت توزیع شدة شناخت، فرایندهای یادگیری تحولآفرین، طرحوارهها و روایت به عنوان شیوة تفکر بررسی میشوند.
فصل چهارم با عنوان فرهنگ و یادگیری، به بررسی این موضوع میپردازد که در طی چهل سال گذشته، مفاهیم فرهنگ و یادگیری از زمانی که در زمینههای انسانشناسی روانشناختی و روانشناسی رشد مورد استفاده قرار گرفتهاند، از تعاریف عملیاتی سختگیرانه و جداگانه تا ادغام این مفاهیم به پیش رفتهاند. فرهنگ و یادگیری به یادگیری فرهنگی تبدیل شدهاند و یادگیری فرهنگی دارد بهسرعت بهعنوان یکی از بخشها و اجزاء روانشناسی رشد درمیآید. در عین حال، دامنة فرهنگ و یادگیری دیگر در فرهنگهای جداگانه و بیانتها سیاقبندی نمیشود؛ دیدگاه کنونی، تاریخی، تکاملی و جهانی است.
در فصل پنجم با عنوان رؤیاپردازی در یک جهانِ جهانیشده، چنین استدلال میشود که مطالعة رؤیاها یکی از راههایی است که به وسیلة آن میتوانیم این موضوع را بررسی کنیم که فرایندهای «جهانیشده»، هر چند تعریف شده، تا چه درجهای برای افراد، برجستگی شناختی، عاطفی و انگیزشی به بار میآورند. از آنجا که رؤیاها در مواجهه با خود و تجربههای اجتماعی ظهور مییابند، میتوانند روشن کنند که چگونه و با چه شیوههایی، جنبههای خود، آرزو و خیال با تجربة بدن، جهان و مردم آمیخته میشوند. آنها میتوانند به ما این درک را بدهند که خود چگونه خویش را به درون جهان بازتاب میدهد، اما همچنین این درک را نیز میدهند که «جهان»، چه بزرگ و چه کوچک، چگونه بر رشد و سازماندهی خود تأثیر میگذارد.
فصل ششم با عنوان حافظه و مدرنیته، رابطة حافظه و مدرنیته را بررسی میکند با این توضیح که تجربة مدرنیته علاقة علمی و رایج به حافظه را افزایش داده و با جداکردن تحلیل حافظة فردی از حافظة اجتماعی، مطالعة حافظه را به روشهای مسئلهمند شکل داده است. این فصل با استدلال به سود اهمیت نگاه به حافظه بهعنوان نقطهای کلیدی که در آن، تأثیر متقابل تجربة فردی و اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرد، به کنکاش در مورد رویکردهای روانشناختی و انسانشناختی اجتماعی به حافظه میپردازد و تاریخ دیدگاههای مختلف به حافظه در غرب را ساختاربندی میکند. این فصل سپس به ارائة یک شجرهنامة جایگزین میپردازد تا از طریق آن نگاه به حافظه را با توجه به ماهیت دوگانة اجتماعی و فردی حافظه، بهبود بخشد و رابطة کار پژوهشگرانی مانند هالبواچ، بارتلت، ویگوتسکی و ولوشینوف را با چنین رویکردی بررسی کند.
بخش آخر این فصل برخی از نمونههای مشخص رویکرد پیشنهادی را از طریق مرور کارهای خاص در زمینة گفتمان و آیین با توجه به ارتباط آنها با حافظه بررسی میکند.
بخش دوم با عنوان زبان و ارتباط، شامل فصول هفتم تا نهم است. در فصل هفتم با عنوان تحولات روایی، به این بحث میپردازد که روایت در سطح جهانی در حال تغییر است. داستانها، ژانرها و زبان ها خودشان تغییر مکان میدهند. ممکن است ارتباط چنین تغییری با انسانشناسی روانشناختی در مورد ژانرهای عاطفی مانند سوگواری روشن باشد، اما اشکال جدید ارتباطی در حال شکلدادن به سوژگیهای مشترک یعنی هویتهای بهشدت مشترک هستند. این جابجاییها ظاهراً روایتی عظیم یعنی فرا- داستانی را که مدرنیته مینامیم، منعکس میکنند. نسخهای محدود از این ادعا بر اساس شواهدی حاکی از آن که اشکال جدیدتر مشارکت در روایت میتوانند با عصر بهاصطلاح نمایش متناسب باشند، مورد پذیرش قرار میگیرند.
فصل نهم با عنوان منطق عملی و اوتیسم به بررسی پارادایمهای عمل-محور کسانی همچون بوردیو و گارفینکل به خصوص رابطة بین ساختار و عاملیت از طریق طیف اوتیسم میپردازد. این فصل توضیح میدهد که منطق عملی، دامنهای همگن از رقابت نیست به طوری که در صورت استفاده از جریان اعمال محلی و گسترده و گزاره های بیان شده/ ضمنی، درجه ای از پیچیدگی را ارائه میدهد. تمایلات عملی کودکان با اختلال اوتیسم، برتری ساختار نسبت به بداههپردازی را روشن میکند.
فصل نهم با عنوان ناتوانی: زبانهای جهانی و زندگیهای محلی به بیان یک رویکرد عملی برای مطالعة گفتمانهای جهانی دربارة ناتوانایی میپردازد. مانند بسیاری از زبانهای بدبختی، این زبانها امیدبخش هستند، اما در زمینههایی که فرصتها به صورت اجتماعی الگوبرداری میشوند. تجزیه و تحلیل گفتمانهای ناتوانی پیشنهاد میکنند که مسائل در قالب راهحلهای ارائه شده تعریف میشوند. تجزیه و تحلیل عملکردهای موقعیتهای تجربی نشان میدهد که گفتمانهای ناتوانی با افرادی که در موقعیتهای مختلف بسر میبرند، بهنحوی ناهماهنگ متناسب هستند. ما نمیتوانیم بپذیریم که گفتمان به روشی ساده یا منظم به سوژگی شکل میدهد. درعوض، باید نحوة استفاده از آن و تأثیرات اجتماعی آن را در عمل بررسی کنیم.
بخش سوم با عنوان بیگانگی، دوگانگی و تعلق خاطر دربرگیرندة فصول دهم تا بیستویکم است. فصل دهم با عنوان هویت توضیح میدهد که مطالعات معاصر در زمینة هویت بر جنبههای جنسیتی، قومی و فراملی متمرکز هستند، و همزمان با بحثهای تندی در انسانشناسی بر سر ماهیت و مکان معنا درگیر میشوند. این فصل به بحث درمورد اختلافات بر سر بیثباتی و تکثیر هویتها میپردازد و استدلال میکند که کارهای قابلتوجه آینده مستلزم تبیین مستمرّ الگویی از فرد است. چنین الگویی پیششرط نظری همة رویکردهای معنا، تمام تلاشها برای پیونددادن حوزههای عمومی و خصوصی و در نتیجه کلیة دیدگاههای مربوط به هویت است.
در فصل یازدهم با عنوان خود و دیگران در جهان نامدرن، فرضیات عمده در مورد فرهنگ و هویت که زمینههای انسانشناسی اجتماعی و روانشناختی را شکل داده اند، مرور میشوند. این فصل با طرح پرسشهای فلسفی درمورد قابلپذیرشبودن و غیرقابلپذیرشبودن ایدئولوژیک از جمله این پرسش که آیا اعمال مجسّم مختلف انحصاریاند؟ به بررسی این موضوع میپردازد که انسانشناسان معاصر تا چه درجهای میتوانند نه تنها با اعتراف به اهمیت بالقوة یادگیری در مورد حوزههای جدید تجربه، بلکه همچنین با انکار اینکه فرد میتواند دانشی خارج از این امور داشته باشد، نسبت به این بحث سکوت پیشه کنند. در نتیجه، این فصل نشان میدهد که چگونه دیدگاههای پسامدرن دربارة این رشته در واقع به ایدههای سنتی در مورد رشد و تحول شخصی وابسته هستند یعنی چگونه، به معنایی لاتوری، ما هرگز مدرن نبودهایم. در اینجا، نویسنده معتقد است که دیدگاههای محافظهکارانهای که انسانشناسی پسامدرن را مشخص میکنند فقط با تصدیق بهروشهای بیانشده توسط «دیگران» که ما آنها را مطالعه میکنیم، نسبت به این موضوع قابل تعالییافتن هستند که خلاقیت به خطر مواجهشدن با این موضوع بستگی دارد که آنقدر متفاوت است که در ابتدا غیر قابل شناخت به نظر میرسد.
فصل دوازدهم با عنوان هویتهای مهاجر و عواطف، به بیان این موضوع میپردازد که درمیانبودگی در مورد کسانی که مهاجرت میکنند بهراحتی در مدلهایی که بر انسانشناسی عواطف غلبه میکنند، قابلدرک نیست. این فصل به بیان موقعیتهایی میپردازد که در آنها این درمیانبودگی رخ میدهد: موقعیتهایی از قبیل کلینیک پزشکی که در آن بسیاری از مهاجران برای کنترل فشارهای ناشی از مهاجرت به دنبال کمک هستند؛ ساختارهای عاطفی حافظة خانه؛ و روابط بین نسلهای اول و دوم که در آنها ساختارها و هویتهای عاطفی از شکاف اختلاف فرهنگی منتقل میشوند.
فصل سیزدهم با عنوان نهادهای عاطفی، ویژگی اجتماعی و فرهنگی عواطف را بررسی میکند، و به ارائة مدلی برای پژوهشهای تطبیقی مردمشناسانه مقایسه در مورد معنی و نیروی عواطف در زندگی روزمره میپردازد. این فصل پس از بررسی اجمالی تفاوت بین رویکردهای روانشناختی و انسانشناختی به ابعاد اجتماعی عواطف، ایدة «نهاد عاطفی» را بهعنوان ابزاری برای تمرکز توجه بر نقش مدلهای فرهنگی، زمینههای اجتماعی و عوامل ارتباطی اجتماعی در تولید تجربة عاطفی معرفی میکند.
فصل چهاردهم با عنوان هراس شهری با بررسی این مطلب که گفتمان هراس از خشونت و جرم و جستجوی یک جامعة امن، چگونه استراتژیهای محرومیت طبقاتی و تفکیک مسکونی تجسمیافته در دیوارها، دروازهها، نگهبانان و فنآوری فوق العادة این محیطهای ساختهشده را مشروعیت میبخشد و عقلانی میسازد، از برخی عواطف برجستة مربوط به پیشروی به سوی یک جامعة مسکونی پرده برمیدارد. این فصل به بیان این دغدغه میپردازد که این تغییرات فیزیکی در طراحی و برنامهریزی حومهای هنجارمند خواهند شد و در نهایت ترس را در یک منظرة نسبتاً باز و حومهای رمزگذاری میکنند. در مرحلة دوم، این فصل میکوشد تا از طریق بررسی این فرم ساختهشده، رابطة عاطفه و محیط را تثبیت کند.
فصل پانزدهم با عنوان نژاد: زیستشناسی و فرهنگ محلی در ذهن، مفاهیم «نژاد» را از چند منظر مورد بررسی قرار میدهد: انسانشناسی روانشناختی و پزشکی، تاریخ فرهنگی، روانتحلیلگری و مطالعات فرهنگی علم. این فصل از این منظرها، «نژادها» را بهعنوان سازههای فرهنگی و روانشناختی، بهعنوان سازههای پزشکی و علمی حرفهای و در متن توجیهات «نژادی» و دفاعهای روانی درنظر میگیرد. این فصل بر شکلگیریهای علمی و پزشکی گفتمان «نژاد» در ایالات متحده متمرکز است، زیرا مقولههای نژادی اجتماعی به «زیستشناسی محلی» تبدیل میشوند که به طور جزئی یا بهطور کلّی به سایر کشورها صادر میشود. در حالی که برای مدتی محققان، فقدان مبانی تجربی برای هرگونه برداشت از «نژاد» را اثبات کردهاند، اما «نژاد» همچنان بهعنوان مهمترین واقعیت شناختی، فرهنگی، پزشکی و علمیِ (کاملاً رو به زوال) باقی مانده است.
فصل شانزدهم با عنوان ذهنیتهای بیبند و حدّ و فنآوری های جدید زیستپزشکی استدلال میکند که مفهوم ذهنیت از طریق اعمال، فنآوریها و گفتارهایی که در طول زمان و مکان تغییر میکنند، نوعی تبارشناسی دارد که بهبهترینوجه مورد تامل قرار گرفته است. در این فصل با استفاده از سه مطالعة موردی درخشان یعنی پیوند اعضا، شناختن افراد مرگ مغزیشده به عنوان شبهجسد و نه زنده، و تولید و جهانیسازی فناوری ردههای سلولی جاودانه، ادعا میشود که نه تنها ذهنیت، بلکه بدن مادی دربندشده نیز دارای یک تاریخ است. هم ذهنیت و هم تجسم مادی بهطور بنیادی توسط فنآوریهای جدید زیستپزشکی که در آنها بدن، تکهتکه شده و بهصورت کالا درمیآید، که به تبادل سلولها، بافتها و اندامها در میان مردم و مکانها منتج میشود، به چالش کشیده میشوند.
فصل هفدهم با عنوان جهانیسازی، کودکی و انسانشناسی روانشناختی به بیان این مطلب میپردازد که انسانشناسی روانشناختی کودک و بزرگسال به تنوع چشمگیر کودکان در سراسر جهان نظر دارد و این که چگونه کودکان و بزرگسالان، دانش فرهنگی را دریافت میکنند، تحول میبخشند، بهاشتراک میگذارند، یکپارچه میسازند و انتقال میدهند. انسانشناسیهای روانشناختی بر روی موضوعات مربوط به رشد انسانی یعنی هویت، خود، اعتماد و وابستگی، شناخت و حافظه، فرزندپروری، مراحل کودکی، سلامتی، رفتار اجتماعی، شخصیت و منش که تحت تاثیر فرایندهای جهانی قرار دارند، متمرکز هستند. این فرصتها برای تحقیقات جدید و دانش کاربردی در مورد کودکان که درگیر فرآیندهای جهانی هستند خیرهکننده هستند.
فصل هجدهم با عنوان مواد مخدر و مدرنسازی به بیان این مطلب میپردازد که نگرشهای مربوط به موادّ در ایالات متحده و اروپا از پیشاتاریخ تا پسامدرن چرخش داشتهاند. استفادة مدرن از مواد طبیعی برای مناسک فرهنگی که به دنبال ادغام بهتر افراد با جامعه بود، مورد تحریم قرار گرفته است. استعمار اروپا پایبندی به مصرف موادّ اولیه از طریق تجاریسازی و در نهایت، کنترل قانونی آن، محدودکردن و ممنوعیت استفادة عمومی از برخی مواد را تغییر داده و مدرنسازی مواد منجر به تأکید بر پیگیری فردی به جای رفاه عمومی شده است.
فصل نوزدهم با عنوان مناسک آیینی و نارضایتیهای آن، سه رویکرد گسترده به مطالعة مناسک آیینی را ترسیم می کند. رویکردهای روانشناختی مطرحشده از سوی دانشجویان فروید و رویکردهای فرهنگی مطرح شده از جانب دانشجویان بوآس در پایهگذاری رشته های مربوطه خود با یکدیگر رقابت کرده و به آنها کمک کردهاند. با این حال، هیچ یک از آنها در فرار از اتهام تقلیلگرایی که برای اولین بار توسط ادوارد سپیر مطرح شد، موفق نبودهاند. این فصل به سود بازنگری در مناسک آیینی در امتداد خطوط شاعرانه و پدیدارشناختی که به این انتقاد اولیه پاسخ میدهد، استدلال میکند.
فصل بیستم با عنوان تصرّف روحی اظهار میدارد که اعتقادات مربوط به تصرفات روحی، باستانی، بسیار گسترده و پویا هستند. تغییرات سریع در بسیاری از جنبههای وجود در زمینة جهانیشدن، صمیمیترین جنبة زندگی مردم را تقریباً در همه جا تحت تأثیر قرار داده است. از بین آثار این تغییر، تغییرات مربوط به روابط افراد با ارواح و اجداد، و همچنین مربوط به معنای هویت خود آنان، مکرر هستند. حالات خلسهآمیز آیینی، دغدغههای مهم انسانی نسبت به یک پرواز کیهانی را نشان میدهند و میتوانند در بازسازی روابط درون یک جامعه کمک کنند.
فصل بیستویکم با عنوان سحر و جادو از طریق جستجوی درک درونی از افسون کُشنده، که در درجة اول در میان خویشاوندان خونی در قبایل آفریقایی بانتو دیده شده است، به دغدغة پویاییهای مادی و بینذهنی تعاملی مطرح بین یک قربانی و تواناییهای مادرزادی فرد در معرض تجاوز برای حملة مهلک میپردازد. این فصل بر روی آگاهی پیش- بازتابی (هنگام بازی در پوست، «گوشت»، حواس، شکم)، بهعنوان نمادی از «نیروهای» فروپاشی، تخطی و نابودی، که بهتدریج آن را مصرف میکند تمرکز دارد. بدون جادوگر، هیچ جادویی وجود ندارد. جادوگری مهلک فقط در سطح تأثیرات برخی از افراد ضعیفی رخ میدهد که به تصور یک فرد شریر در مورد تضعیف خویش یا سرنوشت شوم خود میپردازند، اما خود به قربانیان یا حملة متقابل تبدیل میشوند.
بخش چهارم با عنوان تجاوز، سلطه و خشونت، شامل فصول 22 تا 25 است. فصل بیستودوم با عنوان نسلکشی و مدرنیته، معتقد است که، بر خلاف «انحرافی» یا «قهقرایی»بودن وضعیت «بربریّت»، نسلکشی بهشدت تحت تأثیر مدرنیته است. این فصل با تأمل بر کار زیگموند باومن، به ارائة نمای مهم و متمایزی در رابطه با ارتباط بین نسلکشی و مدرنیته میپردازد و نشان میدهد که چگونه نسلکشیهای مدرن، در حالی که در زمینههای خاص فرهنگی آشکار میشوند، شامل مسائل هویت، انگیزه، تحریک و احیای مجدد، بیمعنابودن، وحشت وجودی و تولید تفاوت هستند.
فصل بیستوسوم با عنوان خشونت شرکتی با استفاده از یک رویکرد روانکاوی به درک فرهنگ، به بررسی خشونت شرکتی آمریکایی میپردازد که به اشکال کوچکسازی، کاهش نیرو، تغییر ساختار، مهندسی مجدد، برونسپاری، مهارتزدایی و سایر اشکال «تغییر اجتماعی مدیریتشده» میپردازد. این فصل نشان میدهد که زبان، عاملی کلیدی برای پنهانکردن مقولة مقادیر قابلطرح در اصطلاح ضرورت منطقی اقتصادی است. در سالهای اخیر، توجه زیادی به اشکال فیزیکی «خشونت در محل کار» توجه شده است. این فصل، خشونت نمادین مداوم را نیز بررسی میکند که خشونت آن کمتر نیست.
فصل بیستوچهارم با عنوان خشونت سیاسی با بحث از خشونت سیاسی با نگاهی به داستانسرایی پس از جنگ در آفریقای جنوبی آغاز میشود. این فصل بهویژه بر جهانیسازی گفتمانهای روانشناختی آسیبها متمرکز است و استدلال میکند که آن دسته از افعال روایی و عاطفی که با گفتمانهای قربانیان (و عاملان قربانی) ارتباط داشتهاند به شدت هم اعمالی شخصی و هم سیاسی هستند. این فصل نشان میدهد که زبان جهانی آسیبها، درک بسیاری از علل و معالیل داخلی و خارجی خشونتهای سیاسی را دشوارتر میکند.
فصل بیستوپنجم با عنوان سیاست پشیمانی، وظیفة مبهم سیاسی و اخلاقی ثبت تجربة خشونت و حقیقتگویی را از دیدگاه مقطع کوچکی از سفیدپوستان آفریقای جنوبی بررسی میکند. روایتهای آنها از رنج، پشیمانی و سازش، تجربههای مردم عادی را که بهطور وجودی به یک فضای سیاسی «درانداخته» شدهاند و در این فضا بهعنوان همکار فعال، ذینفع منفعل، یا «خیانتکاران نژاد» انقلابی در برابر دولت آپارتاید شرکت میکنند، منعکس میکنند. امروزه، آنها در تلاشند تا تاریخ خشونتآمیز کشور خود و نقش آنها در این تاریخ را درک کنند، اشتباهات گذشته را جبران کنند و هویتهای تخریبشده را اصلاح کنند تا زندگی قطعشده را از سر بگیرند.
ملاحظات انتقادی
1-مجموعة حاضر در زمینة مطالعات بینارشتهای انسانشناسی و روانشناسی و حتی فرهنگپژوهی در نوع خود بسیار سودمند و ارزشمند محسوب میشود. همانگونه که در خلال فصول این مجموعه مشاهده میکنیم، نویسندگان آنها کوشیدهاند تا حیات و ارتباط رویکردهای روان-فرهنگی را که از طریق زیرشاخة انسانشناسی روانشناختی پدیدار میشوند نشان دهند. انسانشناسی روانشناختی، و بهتعبیری مطالعة افراد و جوامع فرهنگی- اجتماعی آنها، به ما کمک میکند تا از نزدیک به درک این تجربه نایل آییم که در همان حال که بخشی از یک جهان محدود و خاص هستیم اما در عین حال، گرفتار جهانی گستردهتر نیز هستیم که افقهای آن به طور موثری بینهایت است. این مجموعه در ایفای نقش روشنگری در این زمینة خاص، اثری ممتاز و تاثیرگذار بهشمار میآید.
2-نویسندگان مجموعة حاضر، رویکردهای منحصر به فردی به روابط پویا در جهان فرهنگی-روانی دارند و از این رو بر اساس تحقیقات مردم-روانشناختی، مطالعات موردی عمیق، مطالعات انتقال و ضد انتقال، مردمنگاریهای فردمحور و مردمنگاری ارتباطات، درصدد آن هستند که به ترسیم زندگی تجربی افراد و نخبگانی بپردازند که به جوامع، شکل میدهند و از جوامع، شکل میگیرند. درک عمیق این تعامل ما را به روابط متقابل و پیچیدة بین انسانها از دو حیث فرهنگی و روانشناختی نایل میکند و این مجموعه از این جهت نیز تاثیراتی ارزشمند دارد و میتواند الگویی جذاب و آموزنده برای انسانشناسان ایرانی در رابطه با زیستبوم فرهنگی- روانی ایران بهشمار آید.
3- توجه به این نکته حایز اهمیت است که انسانشناسی روانشناختی که ویژگی ظهور انسانشناسی آمریکایی بوده است، توجه اولیهاش به نژادپرستی و قومگرایی بوده است، اما این توجه به دلیل توسعة کلیشههای فرهنگی و ملی اکنون بیاعتبار شده است. بخشی از رویکرد تجدیدنظرطلبانة این مجموعه به شجرهنامة نظری تاریخی انسانشناسی روانشناختی، ترسیم این دوگانگی است که دانشمندان بر اساس آن، پیوند «روانشناسیهای» مردم با جوامع فرهنگی- اجتماعیشان را مشاهده کردهاند. بررسی این پیوند، انسانشناسان روانشناختی را ناگزیر با موضوعاتی آشنا مانند خوابدیدن، تغییر وضعیت هوشیاری، تصرّف، خلسه، شمنیسم، خیال، احساسات و بیماریهای روانی، شخصیت و خود، و غیره مربوط میسازد. با وجود این، در مجموعة حاضر، توجه به موضوعات برجستة فرهنگی-روانی نظیر آداب بلوغ و نوجوانی، شرم، گناه، سوگ و بهویژه شخصیت، چندان برجسته نیست. یک مثال تأثیرگذار از موضوع اخیر، کتاب شخص، خود و تجربه: اکتشاف مردمروانشناسیهای آرام (1987) است. این در حالی است که ویراستاران ضمن دنبالکردن علایق پژوهشی خود به بحثهای مربوط به احساسات و عواطف، زبان، یادگیری، تصمیمگیری و سایر موارد، توجه خویش را به تغییرات فرهنگ و شهرنشینی، از جمله مسائل جهانی مربوط به مدرنسازی، متمرکز ساختهاند و این موضوع تا حدودی خروج از عنوان کلّی مجموعه است.
4-همانگونه که ویراستاران اظهار داشتهاند، کوشش آنها این بوده است که نمونههایی از دیدگاههای روانفرهنگیِ معاصر را در ارتباط با مفاهیم «فردیت»، «جامعه» و «فرهنگ» ارائه کنند. با وجود این، طرح مباحثی از قبیل تصرّفات روحی (فصل20)، جادو و سحر (فصل 21)، خشونت شرکتی (فصل 23)، خشونت سیاسی (فصل 24)، و سیاست پشیمانی (فصل 25) در این مجموعه گرچه از علاقه به دغدغههای روانی فرهنگی زندگی مدرن ناشی میشود اما بهدشواری میتوان آنها را زیرگروه بحثهای انسانشناسی روانشناختی تلقّی کنیم و لذا گنجاندن آنها در این مجموعه دور از قاعده و ضابطهمندی موضوعی بهنظر میرسد. این در حالی است که خود ویراستاران از این ضابطهمندی، حمایت میکنند و در جایی ادعا میکنند که هرچند یک انسانشناسی روانشناختی پر جنب و جوش، روابطی نزدیک با روانشناسی و علوم اعصاب و سایر زیرشاخههای انسانشناسی دارد اما ترک مباحث مطرح در این حیطهها به این علت است که بحث از این قبیل موضوعات، مجموعه را عمدتاً به سمت تکامل یا علوم شناختی و عصبی میبرد. ظاهراً از نقطهنظر ویراستاران، رعایت ضابطهمندی در ترک مباحث علوم شناختی و اعصاب بیش از رعایت آن در طرح مباحث فصول بالا اولویت داشته است.