نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

مقدمه

بندیکت اندرسون[1] شهرت خود را بیش از هر چیز دیگری، به نگارش کتاب "جماعت های تصوری: تاملاتی بر پیدایش و گسترش ملّیت گرایی[2]" (1983) مدیون است. کتابی که مطالعه و پژوهش پیرامون ناسیونالیسم وملّیت گرایی را عمیقا تحت تاثیر خود قرار داد. اما بحث پیرامون اندیشه و تاملات اندرسون بدون دانستن تاریخچه ی زندگی شخصی او و تجربیاتش، امکان پذیر نخواهد بود. اندرسون در خانواده ای انگلیسی- ایرلندی، در چین متولد شد. پدر او یکی از مقامات ارشد گمرک دریایی چین بود (برویی، 2016). او در چین، ایرلند، آمریکا و اندونزی زندگی کرده است و همین سکونت های نه چندان بلند مدت در کشورهای مختلف بدون آنکه حس عمیقی ازملّیت برای او در پی داشته باشد، دریچه ی مهمی در طرح پرسش چیستی ناسیونالیسم، نژاد پرستی و فرهنگ ملّی برای او گشوده است. او طی دوران تحصیل خود در کمبریج به جنبش های چپ و ضدامپریالیستی در بریتانیا ملحق شد و به مطالعه و پژوهش در زمینه ی استعمار علاقمند گردید. اما نقطه ی عطف در فعالیت حرفه ای اندرسون و چیزی که ملّیت گرایی را به دغدغه ی واقعی اندرسون تبدیل نمود، حضورش در دانشگاه کورنل و سپس زندگی در اندونزی بود. او در اواسط دهه 60 که اندونزی –با حمایت آمریکا- با کودتا، جنگ داخلی و پاکسازی شهروندان کمونیست مواجه بود و یکی از سهمگین ترین قتل عام های بشری را به خود دید[3]، در آنجا زندگی می کرد. او وقایع آن روزها را ثبت و ضبط و ترجمه می نمود که به مهمترین تجارب و درگیری های حسی و عاطفی اندرسون تبدیل شدند و حس بودن در یک وطن رو به اضمحلال را بیش از هر جای دیگری در او زنده کردند. او با اتکا به همین اتفاقات و احوالات بود که توانست کتاب جماعت های تصوری را بنویسد و پرسش های مهمی را در زمینه ناسیونالیسم وملّیت طرح نماید، مسائلی چون تکثر، اتحاد، فروپاشی، همبستگی و .... ذیل یک مفهوم واحد به نام ملّت. در حقیقت کتاب پیش رو، حاصل زندگی و تاملات اندرسون در تاریخ معاصر اندونزی است. بی جهت نیست که برخی معتقدند که "اندرسون بیش از آنکه یک امریکایی باشد، به اندونزی تعلق دارد... او آنجا را خانه­ی خود می دانست و خود گفته بود که به زبان اندونزیایی فکر می کند. اندونزی وطن او بود، همانجایی که از دنیا رفت...." (هیر، 2015).

ملّت­ها به مثابه "جماعت های تصوری"

زمانی که اندرسون از ناسیونالیسم سخن گفت و به تمجید آن پرداخت، بسیاری از روشنفکران و متفکران علوم سیاسی و اجتماعی، ناسیونالیسم را تقبیح کرده و آن را ایدئولوژی غیر ضروری، کاذب و در بسیاری از موارد عاملی سرکوبگر تلقی و معرفی می کردند. اما اندرسون به واسطه ی پیشینه ی خود و درکی که از مفهوم ملّیت در اندونزی به دست آورده بود، جهان بینی متفاوتی را ایجاد کرد که به باور مازوور[4] (2016)، بر آشنایی او با ریشه های غیرامپریالیستی ناسیونالیسم متمرکز بود. او در این کتاب توضیح میدهد که ریشه ی ناسیونالیسم خلاف تصور عمده ی روشنفکران غربی، نه به اروپا که به آمریکای لاتین و  مستعمرات اسپانیایی در آن منطقه و  نیز آمریکای شمالی در طول جنگ های استقلال این کشور از امپراتوری بریتانیا باز میگردد. چرا که ناسیونالیسم با مذهب و شیوه ی دین داری افراد ارتباطی مستقیم دارد، و از آنجا که ملّیت گرایی به برانگیختن انگیزه ها و احساسات عمومی و روحیه­ی فداکاری و ایثار در افراد وابسته است، با بقیه ی ایدئولوژی ها متفاوت می باشد. در حقیقت اندرسون ریشه های  تاریخی متفاوتی را برای ناسیونالیسم مطرح کرد که با نظر شرق شناسان و نیز متفکران اروپا محوری چون گلنر[5] (1983)، هابسبام[6] (1990) کدوری[7] (1993) و ... متفاوت بود. هدف او بررسی این مسئله نبود که آیا ملّیت گرایی در مقایسه با آگاهی طبقاتی – که تا پیش از این به عنوان عامل اصلی درک تعارضات جاافتاده بود- قدرت تبیین بیشتری دارد یا نه؟ بلکه او می خواست به این سوال جواب بدهد که چرا کشورهای کمونیستی با دلایلی ملّی­گرایانه با یکدیگر می جنگند؟ در حقیقت او با اشاره به تعارضات و جنگ دهه 1970بین کشورهای ویتنام، کامبوج و چین، این پرسش را مطرح کرد که چگونه ملّیت گرایی می تواند در غالب نماد، روابط اجتماعی و نیز نوعی آگاهی عمل می کند؟ او معتقد است که از جنگ جهانی دوم به این سو، همه ی انقلاب های موفق خود را با خصایص ملّی تعریف کرده اند. اما آیا ملّیت گرایی تضادی با ایدئولوژی مارکسیستی دارد؟

اندرسون در این کتاب که یازده فصل و یک مقدمه دارد[8]، تلاش می کند تا به چرایی ماندگاری ملّیت گرایی بپردازد و توجه مخاطب را به رخدادهایی جلب کند که ناسیونالیسم در دنیای مدرن و معاصر امروزین به وجود آورده و در حقیقت بقای آن را تضمین کرده است. او معتقد است گسترش سرمایه داری، سوادآموزی عمومی، استعمار افسارگسیخته و افزایش بروکراسی بر شکل­گیری و ظهور ناسیونالیسم نقش بسزایی داشتند. مفهومی از ملّت که اندرسون آن را در نظر دارد، برای اولین بار توسط انقلابیون در کشورهای مستعمره، مطرح شد که به ابزارهایی چون نقشه های دقیق جغرافیایی و میراث فرهنگی چون بناها، اشیا و ادبیات مشترک مجهز می باشد. اندرسون از معدود نظریه پردازانی است که توانسته یک نظریه بنیادین و جریان ساز را با اتکا و تمرکز بر یک فرهنگ غیرغربی بنیان گذارد، جایی که اعتقاد عنصری مهم در شکل دهی به عرف اجتماعی و جهان بینی بوده است.

او احتمالا از اولین متفکرانی است که نقطه ی عزیمت خود را از جنبه های فراواقعی و مفروضِ مفهوم ملّیت آغاز می­کند. او در این کتاب، ایده ی تصوری بودن یک ملّت را طرح و تبیین می نماید، که البته خود این نام و عبارت، بسیار بیش از استدلال و تبیین اندرسون مورد استفاده و ارجاع قرار گرفته است. به هر روی او توضیح می دهد که اگرچه شهروندان در یک جامعه حضوری ملموس و عینی دارند، و به لحاظ زیستی در مکانی مشترک زندگی می­کنند، اما به لحاظ ارتباطی و تعاملّی ماهیتی تخیلی دارند زیرا به بیان او "... هرجامعه ای بزرگتر از روستاهای ابتدایی- که ارتباط فرد به فرد در آن مسیر است، پدیده ای تصوری است. جوامع نه به واسطه حقانیت یا فسادشان، که به واسطه ی شیوه ای که از طریق آن متصور می شوند، شناخته و متمایز می گردند. (مثلا) روستاییان جاوه ای همیشه می دانند که آنها با افرادی دیگر دارای رابطه و پیوند هستند که هرگز در زندگی آنها را ندیده و نمی شناسند. این پیوندها و علقه ها به طور خاص و متمایزی (برایشان) قابل تصور است..." (2006: 6). در کنار این موضوع، این ملّت خصایص یک جامعه را دارد چراکه "علیرغم وجود نابرابری های اجتماعی و بهره برداری های ناعادلانه که ممکن است  وجود داشته باشد، یک ملّت همیشه نزدیک به هم و همراه با روابط افقی تصور می شوند". تعریف اندرسون از ملّت، بیانگر یک جامعه­ی سیاسی تصوری است که دو ویژگی مهم دارد: مستقل[9] و محدود[10] تصور می شود. یعنی مرزهای مشخصی دارد، از ماهیتی آزاد برخوردار است و از ریشه های الهی و پادشاهی و سلسله مراتبی مستقل است – اگرچه ممکن است دارای حکومت دینی باشد (2006: 7). از دیدگاه اندرسون همه ی افراد یک ملّت به واسطه عشقی نامریی برای وطن خود با یکدیگر پیوند می یابند و میل به فداشدن برای آن، کم و بیش در آنها وجود دارد و این امر در ریشه های فرهنگی ناسیونالیسم نهفته است.

اما نکته مهم و تامل برانگیز برای اندرسون آن است که تصوری، مصنوعی و برساختگی ملّیت، چیزی از قدرت آن نمی کاهد.  حس برادری در میان افراد است که در طول دو قرن گذشته بسیاری را علاقه مند به مردن و فداشدن برای این جامعه­ی تصوریِ محدود کرده است. نشانه ی این مسئله را می توان بر سر مزار سربازان گمنام دید که هویت همرزمان و ملّتشان بر نام و هویت خودشان تقدم می یابد.

 

 

صنایع فرهنگی، سرمایه­داری، و مفهوم ملّیت

تصور وجود یک ملّت آنطور که پیشتر آمد، نیازمند ابزارها و فرم های جدیدی برای تصور کردن است، چیزهایی که پیشتر دسترسی به آنها امکان پذیر نبود اما پیشرفت های مادی آن ابزارها را ایجاد کرده و بنابراین اندیشیدن به یک ملّت و حس تعلق خاطر به آن را ممکن ساخت. اندرسون ریشه ی پیدایش ملّت های مدرن را در حضور اجتماعات دینی و قلمروهای پادشاهی پیشین می بیند. او معتقد است که  مفهوم ملّت  جایگزین فرهنگ و پادشاهی های مقدس شده است. و متعاقبا جایگزینیِ زبان های مقدس با زبانهای بومی و محلی، به تدریج به امحای فرهنگ دینی در جوامع انجامیده، بنابراین "زبان دینی و مقدسات آن که تا دیروز فهم زندگی و مرگ را برای افراد امکانپذیر می­کردند، جای خود را به ملّیت داد تا دلیلی معنوی برای معنابخشیدن به مرگ[11] به وجود آورد... ایده­ی ملّت، فهمی سکولار و غیر دینی از سرنوشت را به افراد می دهد که بر پایه ی گذشته ای دور و تاریخی استوار بوده و آینده­ای محتمل و ممکن که با پیوستگی، تجدید نسل و تداوم معنا می یابد را نوید می دهد" (2006: 13). نکته جالب آن است که اندرسون با بیان ماهیت پیشامدرن مذهب، امکان استفاده ی مجدد از دین در جنبش های ناسیونالیستی را رد می کند.

از نظر اندرسون پیشرفت های تمدنی نه تنها به مردم برای امکان تخیل ورزی و تصور جماعتهایشان کمک کردند، بلکه شرایط مادی حصول آن را تامین کردند. برای مثال تحولی که در مفهوم  قرون وسطاییِ زمان به وجود آمد که بر گذشته، حال، و آینده محدود می شد، به ایده ی "زمان خالی و متجانس[12]" تغییر پیدا کرد (2006: 33)، که به واسطه ی ساعت و تقویم به دقت اندازه گیری می شود، و افراد نه تنها ایده ی مشترکی نسبت به زمان خود پیدا کردند، بلکه امکان برنامه ریزی و تاریخ بندی، به اشتراکاتشان افزود. مورد بعدی که اندرسون آن را در تحقق جماعتهای تصوری اساسی میداند، تولید انبوه روزنامه است – که اندرسون آن را نسخه ی محبوبِ چاپیِ یک روزه­ی مصرفی می نامد- که به طور روزانه و با منطق بازار در دسترس مردم قرار می گیرد، بدون آنکه مثل کتابهای معنابخش به زبانهای لاتین یا دینی نوشته شده باشند، بلکه آنها به زبانهای محلی و بومی توسعه می یافتند و این امر امکان فکر کردن به هموطنان و همتایان را بیشتر میسر می کرد. از دید او همینکه روزنامه ها مصرفی یک روزه دارند و تعداد نسخه های مشخصی در سراسر یک شهر بزرگ یا کشور اعلام میکنند، خودش به ابزاری برای تصور دیگرانی که آنها را نمی شناسیم، اما این روزنامه ها را می خوانند و با ما هم عقیده هستند را فراهم می کند. بنابراین این زبان چاپی، که در یک نظام سرمایه دارانه شکل گرفت و اندرسون آن را سرمایه داری چاپی[13] می نامد، زمینه ای مهم برای شکل­گیری آگاهی های ملّی ایجاد نمود. این گزاره ها اندرسون را به این سمت کشاند که ملّت ها فرم های سیاسی- اجتماعی هستند که بر اساس ایده ی پیشرفت بنا شده اند. او با بیان ایده ی سرمایه  داری چاپی، در حقیقت تلاش کرده تا نشان دهد که چگونه فرم خاصی از بنگاه اقتصادی به توسعه ی زبانهای ملّی و ارتباطات انجامیده است. این روزنامه ها از دید اندرسون  نه تنها محتوای یکسانی دارند، بلکه مصرفشان هم مناسک مشابهی را هم ایجاب می کند؛ هر شهروند هر روز سر میز صبحانه خود همراه با چای یا قهوه، روزنامه را ورق می زند و تصورات خود را تجدید می کند. تولید انبوه روزنامه به زبانهای محلی منجر به آن شد که طبقه ی بورژوا با نوعی همبستگی ملّی، از نخبگان آریستوکرات سابق تمایز یابند. همان طبقه ی حاکم که انسجام درونی خود را خارج از زبانهای نوشتاری می یافتند و عمدتا به واسطه ی ازدواج های دودمانی به یکدیگر متصل می شدند.

از دید اندرسون مستعمره ها در قاره امریکا بروز مبرمی از  فرم جدیدی از جامعه هستند که به واسطه ی زبان متصور شده اند. زیرا هر امپراتوری زبان سراسری خود را داشت و زبان فضای مشترکی را برای تصور دسته جمعی از یک  مای کلی فراهم میکرد، در حالیکه در اروپا امپراتوری ها چند زبانه بودند و اینکه از دل زبانهای بومی متنوع، سیاست و دولت بیرون بیاید، چیزی بود که بعدا به وجود آمد. این تمایز از طریق بنیادهای مادی امکان بروز بیشتری یافت. مقامات در مستعمرات قلمروهای اداری مشخصی را در دست می گرفتند و آنها را به صورتی چرخشی به یکدیگر منتقل می کردند، و این امر آنها را به اولین کارگزاران ملّی تبدیل کرد. بر همین اساس می توان گفت که جنبش های استقلال طلبی در مستعمرات نیز نباید اعتراض های منفی علیه این امپراتوری ها تلقی شود، بلکه آنها به دنبال همان مفاهیم، مدلها و طرح و نقشه ها بودند که این بار توسط خودشان اداره شود و جامعه ی جدیدی را به وجود آورد. و این امر در فهم مفهوم جامعه ی تصوری بسیار مهم است زیرا شیوه ی مواجه ی ملّی­گرایان با استعمارگران امری تصادفی یا اختیاری نبوده است، بلکه حاصلِ بنیادهای مادی موجود می باشد. نقش مرکزی که اندرسون  برای مدیران مستعمره ها در نظر می گیرد، هم زمینه ساز پروژه ی استعماری اروپایی هاست و هم پیامد پیشبینی نشده ی آن. به علاوه این  مسئله را که نخبگان اروپایی با تولید ادبیات به زبانهای محلی خود به ایجاد و شکل­گیری ناسیونالیسم کمک کرده اند را نفی می­کند.

 

مدل­های تاریخی ملّیت گرایی

یکی دیگر از مباحث مهم اندرسون در این کتاب نگاهی است که به گونه  های تاریخی مفهوم ملّیت دارد و تلاش می کند  تا دو پیش فرض را در رابطه با مفهوم ملّت زیرسوال ببرد. نخست آنکه ملّت  ها تقسیم بندی هایی ذاتی نیستند و درک رایج در رابطه با اینکه از ابتدای حکومت  داری وجود داشته اند پیش فرضی نابجاست. و دوم آنکه ملّیت گرایی ریشه ای اروپایی ندارد بلکه اولین جماعت های تصوری و جنبش­های ملّی­گرایانه در "جوامع کریولی[14]" پدید آمده اند. یعنی فرزندان اروپاییان سفیدپوستی که در شمال و جنوب آمریکا سکونت می کردند. این مدل از جوامع کریولی اولین مدل تاریخی از چهار مدلی است که بعدها بر جنبشهای ناسیونالیستی و ایده ی شکلگیری ملّت ها تاثیر مهمی داشت. مدل دوم در طول قرن نوزدهم در اروپا رخ داد که عصری طلایی محلی سازی زبان، ادبیات، و واژه شناسی بود و به تعبیر اندرسون این  فعالیت های فکری و حرفه ای نقشی مرکزی در شکل دهی به ملّیت گرایی اروپایی قرن نوزدهم داشت، چیزی که در تضاد کامل با مفهوم ملّت در امریکای شمالی و جنوبی بود (2006: 71). نوع سوم ملّی­گرایی شکلی رسمی بود که در قالب امپراتوری ها و جوامع متشکلِ روسیه، ژاپن، تایلند، انگلستان، و مجارستان دیده می­شد. این نوع از ملّت، مقوله ای تدافعی، محافظه کارانه و سنتی بود که توسط پادشاهان و در پاسخ به مطالبه ی ملّیت گرایان به آنها ارائه می شد. مدل  چهارم و نهایی ملّت گرایی آن چیزی بود که بعدها از بستر استعمار و نهادهایی چون آموزش، بروکراسی و جنبشها بیرون آمد. او معتقد است در آسیا و آفریقا روشنفکران تحصیلکرده، دوزبانه ای که توانایی کارهای مدیریتی را داشتند، خود را به عنوان قدرتی استعماری، ملّی و انسجام بخش تلقی می کردند و به همین دلیل بیرون از چهار مدل ملّیت گرایی قرار می گرفتند. آنها به واسطه ی سفرهای خود به جوامع دیگر (عمدتا غرب) و تحصیلات عالی خود قدرتی را به دست آورده بودند و اساسا آنها بودند که برای شهروندان وجود جوامع تصوری را مفهوم پردازی و خلق کردند. او به اهمیت نقش موزه، سرشماری و نقشه در تولید دستور زبان ملّیت گرایی وماهیت تصوری حاکمیت اشاره می کند؛ یعنی کمیتی انتزاعی از افراد، مرزهای نمادین فضای سیاسی، و مفاهیم گذشته و میراث.

 

زیرساخت­های مادی؛ حافظه و سیاست فراموشی

تصویر پایه های مادی "جماعت های تصوری" یا به عبارتی فرهنگ مادی، بحثی است که اندرسون از مفاهیم سرشماری، نقشه و موزه در ویراست دوم کتاب مطرح می کند. هر کدام از این سه عامل خود مجموعه ای از کنش ها، مصنوعات و هنرها را در خود نهادینه ساخته و حالا تصور کردن هویتها، همبستگی ها، مرزها و روابط را ممکن می سازد. از دید اندرسون خطوطی که روی نقشه ها بخشهایی را از هم جدا می کنند، تصور ما از اینکه تصویر جهان همواره و به طور طبیعی، ترکیبی از کشورهای مختلف بوده است را تقویت می کند. تصویر هر کشور در نقشه، جغرافیایی داخلی را نشان می دهد که مستقل ولی پیوسته با سایرین است و به هر کدامشان استحکام می دهد. طرح کلی مرزهای ملّی، ملّت ها را مانند نوعی شکل نشان می دهد، شکلی که قابلیت تبدیل شدن به مهر و پوستر را نیز دارد. مهرها و پوسترهایی که خود نماینده ی یک کل واحد از افرادی ناشناس است و تصور دیگران از آن ملّت را شکل می دهد، به عبارت دیگر تصور سایر ملّت ها از یک ملّت چیزی شبیه تصوری است که در نقشه می بینند، و آن شکل است که تداعی کننده ی آن ملّت می گردد -چیزی مثل تصویر گربه شکل ایران در نقشه ی جهان-. این نقشه ها در حقیقت ابزارهایی برای یادآوری و شناسایی ملّت ها می شوند.

سرشماری­ها شهروندان را شمارش و طبقه بندی می کنند و به آنها بر حسب شغل، دین و یا بهره مندیشان از مال و دارایی، هویت می بخشند. این امر نه تنها از دشواری اداره ی کشور می کاهد، بلکه نوعی بازنمایی از یک جمعیت ارائه می دهد که تصور کردن آنها به عنوان نوعی کلِ ارگانیک را میسر می گرداند. موزه ها نیز به اتفاق سرشماری و نقشه، به عنوان زیرساختهای مادیِ تصور، به تولید و بازتولید ملّت ها کمک می کنند چراکه مانند ابزاری هستند که ملّت ها را به خودشان نشان می دهد و نیز وسیله ای است برای قرار دادن و موقعیت مند کردن یک ملّت در بین سایرین. حتی اقلیت ها و گروه های کوچک در یک جامعه نیز می توانند به عنوان بخشی از این ملّت شناخته و بازنمایی شوند و هنرها و مصنوعاتشان نیز به عنوان بخشی از میراث ملّی درنظر گرفته شود.

البته رویکرد اندرسون به مسئله­ی حافظه تا حدی متفاوت است. او در بیان شرایط اجتماعی و مادیِ تصورِ فرهنگی و حافظه ی تاریخیِ یک ملّت، بحث مهمی را هم در رابطه با نقش مهم "فراموشی[15]" در این فرایند مطرح میکند. او با اشاره به نقش حیاتی حافظه در بازتولید انسجام و هویت ملّی، فراموش کردن را نیز بخش دیگری از همان فرایند می داند. او آموزش تاریخ را صنعتی می داند که به همراه یادواره ها و یادبودهای ملّی، حافظه ی یک ملّت را شکل میدهد که هم پایه و اساسی انتخابی دارد و هم اینکه به رویدادهای خاص، جنبه هایی همه گیر و ملّی می بخشد. بچه ها در مدارس این تاریخ را می خوانند و بزرگترها در اوقات فراغتشان از این اماکن تاریخی بازدید می کنند، اما این تاریخ صرفا نه برپایه ی حافظه، که بر اساس فراموشی هم شکل گرفته است. مثالی که او از کتابهای تاریخ در آمریکا می زند که "جنگ های داخلی[16]" در سالهای 1861-1865 بین ایالتهای شمالی و جنوبی را جنگ میان "برادرها" معرفی می­کند و نه جنگ میان دو حکومت مستقل –که اساسا همینطور هم بود- خود مبتنی بر فراموشی بخشی از دانسته های ما از تاریخ است.  یا مثلا اینکه دانش آموزان انگلستان در کتابهای تاریخ خود می­آموزند که "ویلیام فاتح[17]" ، پدر و بنیانگذار ملّت انگلیس است بدون آنکه بدانند او زبان انگلیسی را نمی شناخته و اساسا بر انگلستان غلبه کرده  است؛ "آنها عبارت ویلیام فاتح را می آموزند بدون انکه به آنها گفته شود که منظور از فاتح، پیروزی و غلبه بر چه کسانی است؟" (2006: 201).

 

بحث

چرا باید "جماعت های تصوری" را خواند؟

در باب اهمیت خواندن این کتاب همین بس که اشاره کنیم"جماعت های تصوری" پنجمین کتاب پربازدید علوم اجتماعی و اولین، در حوزه ی ناسیونالیسم بوده است (برویی، 2016: 2). اهمیت مطالعه ی این کتاب، نوآوری های فکری است که اندرسون در فهم ناسیونالیسم و چیستی ملّت ارائه می نماید. او به پیروی از سنت مارکسیستی که بدان دلبسته بود، تلاش کرده تا شرایط مادی تولید تفکر ملّی را تعیین و مشخص نماید. کار متفاوتی که کمتر کسی پیش از او آن را انجام داده است. او از اینجا آغاز می کند که چرا میان جوامع کمونیست آسیایی جنگ درگرفت؟ جنگی که بر اساس تئوری مارکسیستی هرگز نباید رخ می داد. این مسئله چالشی بزرگ برای مارکسیسم و غفلت آن از پدیده ی ناسیونالیسم بود.

بنابراین اندرسون در این کتاب در صدد آن است که به پرسش ملّیت گرایی و دلایل پیدایش ناسیونالیسم از آن جهت توضیح دهد که در نظریه ی مارکسیستی و گرایش های چپ گرایانه ای که پیش از او موجود بوده هیچ مجالی به مفهوم پردازی و توضیح نظری ناسیونالیسم وجود ندارد، زیرا ناسیونالیسم در این ایده ها، پدیده ای تقبیح شده و نوعی آگاهی کاذب تلقی می گردد. بنابراین می توان تلاش اندرسون را گامی جهت پر کردن این خلا، و توضیح تاریخی پدیده ی ملّیت گرایی دانست – آنگونه که در فهم ماتریالیستی ممکن می گردد.

اگر تحلیل فرهنگی را نوعی جعبه ابزار درنظر بگیریم، که درصدد پاسخ به پرسشهای متنوعی باشد، قطعا اندرسون نیز در شکل­گیری ابزارهای تحلیلی پیرامون برخی از مسائل اجتماعی، سهم مهمی داشته است؛ مثلا بر اساس نظریه اندرسون می توان در رابطه با تصوری بودن مفاهیمی چون "دولت"، "شرکت"، "سرمایه داری"، "مردم" و .... نیز نظریه پردازی کرد. کار مهم اندرسون این بود که اهمیتی دوباره به مفهوم ناسیونالیسم و توان تحلیلی آن بخشید. به تعبیر او "ملّیت، جهانی­ترین ارزشِ مشروع در عرصه ی سیاسی زمان ماست" (2006: 3).

این کتاب نمونه ی بارزی از یک تحلیل گفتمان[18] است چرا که به چگونگی ساخت اجتماعی ملّت ها می پردازد و ملّی­گرایی را به عنوان محصولی گفتمانی که در اختیار افراد و گروه های متفاوت اجتماعی قرار می گیرد، معرفی می نماید. او از اولین متفکرانی است که به ساخت اجتماعی ناسیونالیسم و ماهیت اقتصادی و سیاسی آن توجه می کند، چیزی که می تواند ماهیتی جریان ساز، شکننده و قابل تغییر داشته باشد و از این رو، به پژوهشگران نشان می دهد که دست کم گرفتن ملّیت و ملّیت گرایی خطایی تحلیلی است.

اگرچه به نظر می رسد که مفهوم "تصوری بودن" جنبه ای دو پهلو دارد و در پاره ای از موارد،  استدلالی که در پس خود دارد را نقد می کند. شاید به همین دلیل باشد که بیش از آنکه بحث و استدلال اندرسون در این کتاب مورد ارجاع قرار گرفته باشد، عبارت مخلوق او، یعنی "جماعت های تصوری" مورد استفاده و ارجاع بوده است. اما باید گفت که این کتاب تاثیر بسزایی در فضای علوم اجتماعی گذاشته است به طوری که در بسیاری از رشته ها اعم از انسان شناسی، جامعه شناسی، علوم سیاسی، تاریخ، ادبیات و مطالعات منطقه ای در زمره ی کتابهای کلاسیک محسوب می گردد. کالهون (1997) معتقد است که از بین همه­ی رشته ها، علوم سیاسی بیشترین تاثیر را از این کتاب پذیرفته است و به درستی زاده­ی دوره ی بخصوصی از تحولات این رشته می­باشد؛ یعنی زمانی که سیاستهای تطبیقی به واسطه­ی نظریه­ی انتخاب عقلانی[19] در حال تجدید نظر بودند و نیز نگاه غالب در علوم سیاسی معطوف به کاستن از ویژگی های خاص فرهنگی و توجه به جنبه های عمومی تر فرهنگ و حتی مدلهای تقلیل گرایانه بود. این کتاب که محصول گفتگوی دو حوزه­ی میان رشته­ای مهم یعنی مطالعات منطقه ای و نیز مطالعات شرق آسیا است، گامی مهم در اصلاح نظریات اروپامحور در علوم اجتماعی برداشت و که می­توان آن را دست آوردی مهم محسوب کرد.

تاثیر اندرسون بر رشته­ی انسان شناسی نیز عمیق بوده است. او ناسیونالیسم را به چیزی قابل فهم مانند خویشاوندی و دین شبیه می کند که سرشار از نمادهای تاثیرگذار بر هویت سیاسی است. او نشان می دهد که چگونه صنعت چاپ، یا به عبارت خودش "سرمایه داری چاپی" اجتماعات کوچک را به جوامع بزرگ پیوند می دهد، و هم­زمانی روزنامه، رمان و ملّت به مثابه دست آوردهایی مدرن، چگونه شکل گیری مجموعه ای از انگاره های دسته جمعی را تبیین می کند. از همه مهمتر تاکید او بر ریشه های فرهنگی ناسیونالیسم، پیوند زننده ی کار او با دغدغه های انسان شناختی است. اگرچه که همین تاکید بیش از حد به ریشه های فرهنگی، او را از رسالت انسان شناختی اش جدا می کند و اثر او را به نوعی جبرگرایی فرهنگی دچار می کند که از فرهنگ پدیده ای عمومی، جهانی و همه گیر می سازد و جنبه های محلی و خاص بودگی آن را از تحلیل بیرون می گذارد.

او بر انسان شناسان هم عصر خود تاثیر مهمی داشت و نه تنها آنها را بار دیگر به مطالعه ی تصورات و معانی مشترک و ملّی سوق داد، بلکه در حوزه های دیگر پژوهش انسان شناختی نیز تاثیر گذاشت. برای مثال اریکسن (2016) معتقد است که در دهه 1990 بسیاری از انسان شناسان در آمریکا با الهام از "جماعت های تصوری" و با اتخاذ رویکرد اندرسون، به مطالعه ی تاثیرات اینترنت بر انسجام اجتماعی و پنداره های فرهنگی پرداختند. اندرسون بار دیگر اهمیت نظم اجتماعی در داشتن بنیانی معنادار و نمادین در دنیای مدرن را به فضای انسان شناسی یادآور شد. اهمیت کار او در آن است که کوشید تا بحثهای قدیمی و بی کاربرد در رابطه با هویت های کهن، میراث فرهنگی، و نیز ملّیت به عنوان نوعی ایدئولوژی کاذب صرف، را پایان دهد و تعریف دیگری از ناسیونالیسم ارائه کند که بر  پایه ی ابداع سنت­های جدید شکل می گیرد، ایجاد کننده ی دولت-ملّت های مدرن بوده و نوعی عامل سیاسی قدرتمند است. اگرچه که تلاش اندرسون  در حقیقت نشانه ای بود از بی اعتباری این دوگانه ها و طرح این پرسش که چرا سنت های جدید در هر جامعه باید تلاش کنند تا قدیمی و کهن به نظر برسند؟ یا اینکه چگونه دولتهای مدرن قادرند جهانی را خلق کنند که  در آن هویت های فرهنگی آنقدر قدرتمند باشند که افرادی را بکشند، و افرادی دیگر برایش کشته شوند؟ به علاوه او نشان داد که چگونه این هویت های ملّی با اقتصاد سیاسی مرتبط می شوند و روابط اجتماعی را شکل می دهند.

 

نقد اثر

کمی پس از انتشار جماعت­های تصوری، این مفهوم به شهرتی گسترده دست یافت و نظر متفکران بزرگ را به خود جلب نمود. بدیهی است مانند هر اثر مهم دیگری نقدهای فراوانی را هم برانگیخت که از این بین پارتا چاترِجی[20](1996، 1999)، جان برویی[21] (1985) و جیمز کلاس[22] (1991) جدی ترین انتقادها را نسبت به دیدگاه اندرسون وارد کرده اند. یکی از مهمترین انتقادات آن بود که مفهومی که او ساخته است به دلیل غلبه فرهنگ بر کل بحث، مفهومی تقلیل­گرایانه است. در این رابطه برویی معتقد است که اندرسون جنبه های سیاسی ناسیونالیسم را دست کم می گیرد و به خصوص در رابطه با اهمیت ناسیونالیسم فرهنگی در اروپای قرن نوزدهم مبالغه می کند. او با ذکر مثالهایی نشان میدهد که ابعاد سیاسی نقش مهمتری را در ناسیونالیسم بازی می کنند؛ مثلا از آنجا که جنبش های ضداستعماری مجبورند فعالیت خود را در همان مرزبندی های استعماری محدود کنند، طرح ها و برنامه های آنها بیشتر ویژگیهایی سیاسی دارد تا فرهنگی. به علاوه اینکه نظریه او از توضیح این واقعیت ناتوان است که چرا افراد مسئله ی ملّی­گرایی را تا این حد جدی می گیرند و بودن در یک ملّت واحد تا این حد بر زندگی آنها تاثیر می گذارد. (1985: 71-74).

انتقاد مهم دیگر آن است که نمی توان رشد ناسیونالیسم را الزاما  با دوری و افول گرایشات مذهبی مرتبط دانست. زیرا یکی همواره با دیگری جایگزین نمی شود. کلاس (1991) ایرلند، لهستان، ارمنستان، ایران، و اسراییل را مثال می زند که ملّیت گرایی با حمایت دین پایه گذاری شده و توسعه یافته است. دین می تواند یادآور نوعی گذشته ی طلایی باشد و با اتکا به سازوکار سیاسیِ ملّیت، مطالبه کننده ی آن باشد. در چنین مواردی است که کشتن و کشته شدن در راه وطن معنای بیشتری می یابد، چیزی که اندرسون به دلیل غفلت از اتکای ملّیت­گرایی بر گرایشات دینی، از توضیحش ناتوان می­ماند. البته این بدان معنا نیست که مذهب الزاما قدرتی بیشتر از ناسیونالیسم دارد، بلکه مذهب می تواند به عنوان بخشی از هویت ملّی تعین بخش باشد.

پارتا چاترجی مهمترین منتقد اندرسون، "جماعت های تصوری" را کتابی بسیار مهم قلمداد کرده و مهمترین کار اندرسون را تلاش او برای تمایز قایل شدن میان ملّی­گرایی و سیاست های قومیتی می­داند. اما او سویه ی دیگری از تفکر اندرسون را مورد انتقاد قرار می دهد و معتقد است اگر طبق نظر اندرسون امکانات شکل گیری جوامع تصوری صرفا همان مسیرهایی بوده که در مستعمرات آمریکایی و اروپا برای اولین بار شکل گرفته است، پس بقیه دنیا چه سهمی در ایجاد ناسیونالیسم داشته اند؟ "تاریخ نشان داده است که ما در دنیای پس از استعمار، مشتریان دایمی مدرنیته هستیم. اروپا و (دو) آمریکا، دو سوژه ی راستین تاریخ، نه تنها در رابطه با روشنگری و استثمار، که حتی از جانب ما و قبل از خودمان، برای جنبش­های مقاومتی و مصیبت­های پسااستعماریمان نیز اندیشیده اند... حتی تصوراتمان نیز باید برای همیشه استعمارزده باقی بماند" (1996: 216). او در ادامه بحث می کند که ملّیت گرایی ضداستعماری الزاما از نسخه های رسمی، زبانشناختی و محبوب ناسیونالیسم در اروپا و آمریکای شمالی و جنوبی پیروی نمی کنند، بلکه تجربه ی او از ناسیونالیسم در هند نشان می دهد که یک ملّت میتواند پیش از استعمارزدایی نیز مستقل[23] باشد. ملّی­گرایی ضداستعمار در هند نهادهای اجتماعی را به دو قلمرو تقسیم می کند: نهادهای مادی مانند اقتصاد، دانش، صنایع و تکنولوژی که غرب همیشه در آنها پیشتاز بوده است، و قلمرو معنویت که همواره بر سنت­های فرهنگی و اجتماعی استوار است. این قلمرو همانی است که به ملّت ها اجازه ی تصوری بودن می دهد. و در این قلمرو، ملّت همواره مستقل بوده است، حتی زمانی که حکومت در دست استعمارگران باشد. نکته ی چاترجی از این منظر به نوعی تکمیل کننده ی مباحث اندرسون نیز می تواند باشد، زیرا نشان می دهد که ملّیت گرایی در مناطقی از جهان که الزاما مسیر اروپا و آمریکا را نمی پیماید، بسیار خلاقانه و بدیع تر به نظر می رسد. به طور خلاصه می توان گفت که انتقاد چاترجی از آن سو است که در دیدگاه اندرسون، ملّی­گرایی غربی به لحاظ مفهومی، برملّی­گرایی ضداستعماری غلبه دارد. به علاوه آنکه تحلیل او از سرمایه داری چاپی ساده انگارانه و خطی است و روابطِ نامتقارنِ قدرت را در بستر استعماری درنظر نمی گیرد.

می­توان این نکته را نیز به انتقادات فوق افزود که احتمالا پاشنه­ی آشیل دیدگاه اندرسون بی توجهی او به روابط قدرت و گفتمانی بودن فرایند ملّت سازی است. برای مثال او توضیح نمی دهد که چگونه جماعت های تصوری در ساختارهای موجود قدرت بازتولید می شوند؟ یا به بیان دان میچل[24] "مسئله این نیست که کدام تصورات رایج در بین مردم وجود دارند، بلکه مسئله آن است که کدام تصورات در بین مردم ساخته و رایج می گردند؟" (2000، 269).

 بر همین اساس می توان سه نکته ی انتقادی دیگر را نیز نسبت به پیش فرض ها و استدلالات اندرسون مطرح نمود:

  1. جوامع تصوریِ فراطبقه

از دیدگاه نگارنده این مقاله، مسئله ی اصلی استدلال اندرسون، درکی است که او از "ملّت" به عنوان واقعیتی متجانس، یکپارچه و واحد دارد. پیشفرض اندرسون از ملّت به عنوان گروهی یکپارچه و مشخص با نیازها و مطالبات یکسان و فارغ از ویژگی های طبقاتی، نژادی، اقتصادی و ... -که در تعارض با یکدیگر معنی می یابند-، "ملّیت" را به امری فرامکانی و فرافرهنگی تبدیل می کند، یعنی می توان آن را در رابطه با هر جغرافیا و فرهنگ، و با هر زمینه ی تحلیلی تطابق داد، مثلا ساختار خویشاوندی، اشتغال، و ....

اندرسون از منظر روش شناختی نیز این اشتباه را تکرار می کند و مثالها و نمونه هایی کلی، میان فرهنگی و همگانی را به عنوان سند و شاهد استدلال خود ارائه می دهد. به عبارت دیگر باید گفت که از دیدگاه اندرسون "ملّت" مقوله­ا­ی پیشاتحلیلی است. یعنی افراد به واسطه ی زندگی در یک اقلیم و مرزهایی که خود حاصل تقسیم بندی­های سیاسی هستند، و صرفنظر از ویژگی های طبقاتی، نژادی و خرده فرهنگی خود، پیش از ورود به تحلیل، یک گروه یکپارچه را تشکیل می دهند. یعنی "ملّت" به عنوان یک واقعیت زبان شناختی، جایگزین "ملّت" به مثابه واقعیت تاریخی و طبقاتی می شود. یعنی شهروندان در تحلیل اندرسون، اعتبار خود را از بودن در این کلمه (ملّت) می گیرند و نه از گروه ها و طبقات اجتماعی متنوعی که مناسبات اجتماعی، و اقتصادی و هویتی­شان را می سازد. بنابراین این ساختار زبانی به غلط جای واقعیت تاریخی و مادی گروه های مختلف در یک جامعه را می­گیرد و مفهوم ملّت را به مجموعه ای از پیش ساخته و بیش از حد متعین تقلیل می دهد.

اگرچه او در بخشهایی از کتاب به وجود تعارضات و نابرابری ها در جامعه اشاره کرده و وجود آن را بدیهی می پندارد، اما در مقام تفسیر، این تعارضات را عاملی تعین بخش و تاثیرگذار در" حسِ بودن در یک ملّت واحد" نمی داند. چنین درکی از ملّت ابدا نمی تواند سازوکار ایدئولوژیک و مادی که عده ای را به عنوان نماینده و بازنمای کل یک ملّت معرفی می کند را آشکار سازد، آنهایی که سبک زندگی و اندیشه شان مبنا و اساس تصورات یک "ملّت" تعریف می شود.

 

  1. تحلیل در غیابِ اقلیت ها، گروه های حاشیه ای و فرودستان

اندرسون به شیوه ها و سازوکار قدرت یابی دولت ملّت ها، و ساختِ سلسله مراتبی قدرت در آنجا بی توجه است. اینکه آنها برای سلطه بر ملّت مورد نظر او، چگونه سعی در یک کاسه سازی اعضای آن دارند. مثلا در بحث از سرشماری او صراحتا اعلام می کند که سرشماری، یعنی شمارش و طبقه بندی شهروندان، و هویت بخشی به آنها، که به آسان سازی امر حکومت داری می انجامد. اما در رابطه با چگونگی این اتفاق سخنی نمی گوید. این که چگونه این تقسیم بندی ها افراد را در خط­کشی ها، دسته بندی ها و دوگانه هایی ساختگی و غیرواقعی قرار می دهد و با تلاش برای هویت بخشی – و یا برچسب زنی- به آنها، بسیاری را به عنوان گروه های حاشیه ای به رسمیت می­شناسد. گروه هایی که همواره از حوزه های اصلی قدرت کنارگذاشته می شوند و ابدا حق شهروندی برابری با سایر شهروندان گروه های اکثریت ندارند. او همچنین در بحث از کارکرد موزه­ها معتقد است که هنر و مصنوعات اقلیت ها نیز بخشی از میراث فرهنگی یک ملّت است و آنها نیز در موزه ها نماینده ی حضور همان گروه ها در درون یک ملّت تلقی می شود. حال آنکه دو نکته در استدلال او مغفول می ماند: اول آنکه اگر مدیریت موزه ها و آثار تاریخی و ملّی در دست دولت ها باشد، آنها هستند که تعیین می کنند هر جریان، گروه و خرده فرهنگ، چه سهمی از بازنمایی فرهنگ ملّی را داشته باشند. اگر هم موزه ها و آثار ملّی خصوصی سازی شوند و از سیطره دولت بیرون بیایند، بازهم برای اداره ی سازمان خود پیرو منطق بازار می شوند و به همین دلیل نیازمند بازنمایی گروه هایی اکثریت و جریان اصلی هستند تا بتوانند از طریق نمایش آثار آنها بازدیدکنندگان بیشتری را جذب نمایند. نکته دوم اینکه بهره افراد در جامعه از امکانات و آموزش برابر نیست و به  همین دلیل سهم آنها در تولید فرهنگ و هنر نیز نابرابر است. لذا نمی توان با اتکا به  موزه و میراث فرهنگیِ منتسب به یک ملّت، آن را نماینده و بازتولید کننده ی همه ی  اعضای آن ملّت دانست.

نکته­ی مهم دیگر آنکه اندرسون درباره ی فرایندهای بی قدرت سازی فرودستان و نیز به حاشیه رانی آنها در مفهومِ یکپارچه­ی ملّت، خاموش است. اینکه "شهروندی" و "ملّیت" هرگز برای همه به یکسان باز و گشوده نیست و در هر جامعه همواره عده ای هستند که اتفاقا با هدف "ملّت سازی"، از شمول "ملّت" کنارگذاشته می شوند. فرودستانی که به ندرت می توانند ابزار و صدایی برای بازنمایی در "ملّت"، "مردم" یا "شهروندان" داشته باشند، در تحلیل او تماما غایب اند.

  1. ملّیت گرایی، شمای دیگری از پدرسالاری

درک اندرسون از شهروندِ جامعه­ی تصوری در این کتاب نه تنها فردی ساکن در جامعه ای بی طبقه و فارغ تبعیضات اجتماعی است، که درکی جنسیت زده و به شدت مردانه هم هست. بی توجهی او به مسئله جنسیت و حضور زنان در جامعه، فضایی کاملا مردانه از ملت می سازد. دولت-ملتی که مردان آن را ایجاد کرده و همه نهادها را آنها اداره می کنند. او همان روایت غالبی را از ناسیونالیسم ارائه می کند که با مردانگی درهم تنیدگی عمیقی دارد، چرا که فرم مدرنِ مردانگی در غرب با ظهور مدرنیستی ناسیونالیسم همزمان است. به بیان ماز[25] "ناسیونالیسم جنبشی است که به موازات مردانگی مدرن شروع و گسترش یافت"(1996: 6). انگاره ای که ردپایش در دیدگاه اندرسون نیز به خوبی قابل مشاهده است.

برای مثال تاکید او بر فرهنگ نوشتاری در شکل گیری یک ملت به جای فرهنگ گفتاری و شفاهی در یک قرنِ پیش که سواد خواندن و نوشتن نه امری همه گیر، که در انحصار مردان و طبقه اشراف بوده است، نشان از حذف بخش بزرگی از جامعه، از تحلیل او دارد. به علاوه­ی آنکه مطالعه ی روزنامه در سراسر یک کشور، به جز مسئله ی سواد، به مسایل دیگری از جمله دسترسی افراد به رسانه های جمعی و پول نیز بستگی دارد که ممکن است در بسیاری از جوامع در انحصار مردان باشد. یا اینکه مطالعه ی روزنامه تا چه میزان در فرهنگ زنانه یک ملّت یا حداقل بخشی از آنها حضور داشته و بدیهی پنداشته شود، خود مسئله ی مهم دیگری است. به دیگر سخن، هموطن در دیدگاه اندرسون عبارت است از یک مردِ بورژوا که سواد خواندن و نوشتن دارد، به لحاظ مالی تامین است، حقوق شهروندی تماما به او تفویض شده و فراغتی برای اندیشیدن و مطالعه و لذت بردن از هنرها دارد.

اندرسون حتی به فرایند تولید و بازتولید اعضای ملت توسط زنان نیز بی توجه است. او از زبان نوشتاری، موزه، هنر، نقشه ی جغرافیایی و آثار باستانی به عنوان عوامل ملت ساز وبازتولید کننده ی فرهنگ ملّی سخن می گوید، اما در رابطه با چگونگی به وجود آمدن این شهروندان و نسل­های بعدی که از این فرهنگ متاثر می­شوند، سکوت می کند. او به نقش مادران در فرایند ملت سازی کاملا بی توجه است و به همین دلیل "جماعت های تصوری" ساخته­ی همان ذهن مردانه ای است که تا پیش از این تاریخ را می نوشته است بدون آنکه زنان در این تصور جایگاه تعیین کننده ای داشته باشند. برهمین منوال نگاه جبرگرا و ذات گرایانه اندرسون به بدن زنانه، او را به پذیرش بی چون و چرای نقش بازتولیدی آنها در تولید و پرورش نسلی متعهد به ملتِ خود می رساند، بدیهیاتی که او را از هرگونه توضیح و تبیین در این رابطه بی نیاز می­کند. بنابراین او به این مسئله که احتمالا زنان چه دیدگاهی نسبت به زایش و تولید مثل دارند، و چگونه بدنشان در خدمت ایدئولوژی ملّی­گرایی قرار می گیرد، کوچکترین اشاره ای نمی­کند. چیزی که در همان سالهای نگارش کتاب (دهه 1980) مورد انتقاد فمینیست های پسااستعماری قرار گرفته بود و اعتراض آنها را در این مورد که "جنبش های ناسیونالیستیِ مستعمرات پس از استقلال، نقش کلیدی زنان را در رهایی از استعمار و شکلگیری "ملت" به فراموشی سپردند و پس از آنکه از بسیج آنها در رسیدن به اهداف سیاسی خود استفاده کردند، دوباره آنها را به همان نقش های خانگی، مادری و سنتی پیشین بازگرداندند" (علی نقیان، 1397: 563).

خلاصه آنکه مبنای تحلیل اندرسون از گروه متجانسی به نام ملت، تخیلات و ذهنیت های آنهاست و نه تجربه زیسته­ی آنها از بستر فرهنگی و شرایط تاریخی خود، و به همین دلیل است که درک او از "برادری" میان شهروندان جنسیت، نژاد و طبقه را نادیده می گیرد.

نتیجه گیری

به تعبیر بسیاری از نظریه پردازان "جماعت های تصوری" بدون شک، یکی از تاثیرگذارترین کتابهای انتهای قرن بیستم است"(چارترجی، 1999 کالهون 1997، کلاس1991 و ...). اندرسون با ایجاد و خلق اصطلاح جماعتهای تصوری" سهم مهمی در غنی کردن اصطلاحات اکادمیک ایفا کرده است. این عبارت که تاثیر مهمی در محبوب شدن کل اثر داشت، باب مهمی را  به روی مطالعه و پژوهش در حوزه ناسیونالیسم و ملّیت­گرایی گشود. به علاوه آنکه مبحث "سرمایه داری چاپی" ایده ی بدیعی بود که او طرح نمود. اگرچه ناگفته پیداست که استفاده های مکرر از این دو عبارت مخلوق اندرسون در پژوهشها، و بی توجهی به بقیه ی نکات و تحلیل های او، نشان دهنده ی تحلیل رفتن کار او در جریان اصلی پژوهشهای مدرنیستی در مورد مسئله ی ناسیونالیسم است.

می توان گفته های اندرسون در رابطه با ریشه های ناسیونالیسم را اینطور ارزیابی کرد. ملّیت­گرایی نوعی آگاهی کاذب متاثر از  سرمایه  داری نیست، بلکه حقیقتی است که خود به واسطه ی یکی از جنبه های مهم ولی فراموش شده ی سرمایه داری به وجود آمده است. سرمایه داری چاپی در بستر تاریخی خود یکی از گونه های بنگاه های اقتصادی است که نه تنها بر شکل و انتشار فرهنگ تاثیر گذاشت، بلکه خود بخشی از تولید سرمایه داری نیز بود. نکته ی طلایی تحلیل اندرسون درحقیقت می تواند این باشد که این صنعت به تولید واحدهای ملّی کمک کرد که در طول تاریخ سرمایه داری، نیروی محرکه­ی سازماندهی و تولید کسب و کار، استثمار کارگران و دفاع از دارایی ها، مزایا و به عبارتی تبعیضات اجتماعی بودند. روزنامه و رمان برای اندرسون از نمونه های اولیه ی زیرساختهای ایجاد جوامع تصوری بودند که هر دو بر پایه ی سرمایه  داری چاپی توسعه یافتند.

از این نکته نیز نباید غافل بود که اندرسون با ایجاد و خلق اصطلاح جماعتهای تصوری" سهم مهمی در غنی کردن اصطلاحات اکادمیک ایفا کرده است. این اصطلاح که تاثیر مهمی در محبوب شدن کل اثر داشت، در مهمی را  به روی مطالعه و پژوهش در حوزه ناسیونالیسم و ملّیت­گرایی گشود. به علاوه آنکه مبحث "سرمایه داری چاپی" ایده ی بدیعی بود که او طرح نمود. اگرچه ناگفته پیداست که استفاده های مکرر از این دو عبارت مخلوق اندرسون در پژوهشها، و بی توجهی به بقیه ی نکات و تحلیل های او، نشان دهنده ی تحلیل رفتن کار او در جریان اصلی پژوهشهای مدرنیستی در مورد مسئله  ی ناسیونالیسم است.

البته باید گفت که در کنار ملاحظات دقیقی که تلاش می کند تا از مفهوم ملت ارائه کند، تحلیل او کمتر عملیاتی و کاربردی است. او این مسئله را توضیح نمی دهد که ملت چگونه از سایر انواع جامعه (که  خودش می گوید) متمایز می شود. به همین دلیل است که نمی توان اجتماعی را تصور کرد که فقط در عصر مدرن امکان پذیر باشد. ویژگی هایی که او بر می شمرد در دوره هایی دیگر مانند شهرهای قرون وسطایی نیز وجود داشته است که  در آن زمان نیز با وجود حضور پیش شرط های اندرسون، ملتی تشکیل نشده است.

از دید اندرسون ناسیونالیسم فرایندی خلاقانه است، یگانه عاملی که در دنیای مدرن به انسانها حس اتحاد را هدیه می بخشد. ملّیت و هویت ملّی برای اندرسون بیش از آنکه در خطوط و مرزها خلاصه شود، به خلاقیت، تولید و بازتولید مربوط می شود. او با جهان وطنی مخالف است و کسانی را که میان ناسیونالیسم با نژادپرستی، تروریسم و نفرت پراکنی پیوندی ریشه ای می بینند را به بازنگری در موسیقی، ادبیات و هنرهای ملّی دعوت می کند که به تعبیر اندرسون ملّت  ها الهام بخش عشق اند، عشقی عمیق همراه با فداکاری و ایثار (2006: 141) و محصولات فرهنگی راه های بیان این عشق می باشند.

او در زمانه ای که سرشار از میل بی پایان به جهانی شدن و جهان وطنی است به ما گوشزد می کند که ناسیونالیسم را نباید به سادگی از تحلیل کنار گذاشت. ناسیونالیسم ملغمه ای است از واقعیت و خیال. ناسیونالیسم هنوز مهم است زیرا افراد زیر فشار بی وفقه ی جهانی شدن درجستجوی احیای هویت محلی و ملّی خود بر می آیند. به تعبیر کالهون "ناسیونالیسم مهم است چون آنها متقاعد شده اند که خارجی ها زندگی آنها را تهدید می کنند، مهاجران شغلهای مربوط به آنان را می دزدند، و سرمایه داران خارجی کسب و کارهای کوچک و محلی آنها را از رونق می اندازند... ارزشهای دموکراسی های انتخابی را مشروعیت می بخشد، و احساس تعلق را که اساس تامین اجتماعی و شکل گیری نهادها در جامعه است را محقق می سازد" (2017: 5).

پیام اندرسون برای جدایی طلبانی که در خارج از کشورهای خود فعالیت می­کردند آن بود که با سیاست های ملی، در درون ملت خود و از نزدیک درگیر شوند چراکه تغییر در جایی که در آن زندگی نمی کنیم ایده ی کار آمدی نیست. همانطور که پیشینیان کریولیِ او نیز اینچنین کرده بودند.

 

[1] Benedict Anderson

[2] Imagined Communities: Reflections on the Origin and Spread of Nationalism

[3] دو فیلم مستند "نگاه سکوت" و "عمل کشتن" اثر جاشوا اپنهایمر از نمونه هایی است که مفصل به کشتارهای سالهای 1965-1968 در اندونزی پرداخته و نظر مفسران و منتقدان را به خود جلب کرده است.

[4] Mazower

[5] Gellner

[6] Hobsbawm

[7] Kedourie

[8] در سال 2006 ویراست دوم کتاب منتشر شد که دو فصل ده و یازده به آن افزوده شده بود. لازم به ذکر است که ویراست دوم مبنای نگارش این نقد بوده است.

[9] Sovereign

[10] limited

[11] Fatality

[12] Homogenous empty time

[13] print capitalism

[14] creole communities

[15] Forgetting

[16] Civil Wars

[17] William the Conqueror

[18] Discourse Analysis

[19] Rational choice

[20] Partha Chatterjee

[21] John Breuilly

[22] James Kellas

[23] Sovereign

[24] Don Mitchell

[25] Mosse

References
علی­نقیان، شیوا، مریم رفعت جاه و ابوعلی ودادهیر (1397)، تأملی بر تحول پارادایمی مسئلة «مادری» در اندیشة فمینیستی، زن در توسعه و سیاست، دورة 16 ،شمارة 4 ،زمستان:551ـ579.
Anderson, Benedict (2006) Imagined Communities: Reflections on the Origin and Spread of Nationalism, Verso, London.
Breuilly, John (1985) Nationalism and the State, Manchester University Press.
Breuilly, John (2016) Benedict Anderson’s imagined communities: a symposium. Nations and Nationalism. ASEN/John Wiley & Sons Ltd.
Calhoun, Craig. 1997. Nationalism. Minneapolis: University of Minnesota Press.
Calhoun, Craig (2017) Nation and Imagination: How Benedict Anderson Revolutionized Political Theory, ABC Religion & Ethics.
Chatterjee, Partha (1996) ‘Whose imagined community?’ in G. Balakrishnan (ed.), Mapping the Nation. London: Verso: 214–225.
Chatterjee, Partha (1999) Anderson’s Utopia In: Grounds of Comparison: Around the Work of Benedict Anderson, Diacritics, Vol. 29, No. 4, pp. 128-134.
Eriksen, Thomas (2016) Ben Anderson: the anthropologist, In: John Breuilly, Benedict Anderson’s imagined communities: a symposium. Nations and Nationalism. ASEN/John Wiley & Sons Ltd.
Gellner, Ernest (1983) Nations and nationalism, Oxford: Blackwell.
Heer, Jeet (2015) Benedict Anderson, Man without a Country, The New Republic Magazine, December 13th: https://newrepublic.com/article/125706/benedict-anderson-man-without-country
Hobsbawm, Eric (1990) Nations and nationalism since 1780: Programme, myth, reality, Cambridge University Press.
Kedourie, Elie (1993) Nationalism, Oxford: Blackwell.
Kellas, James. G (1991) Politics of Nationalism and Ethnicity, London: Macmillan.
Mazower, Mark (2016) Trump, Le Pen and the enduring appeal of nationalism, Financial Times, April 29th: https://www.ft.com/content/24e7a462-0d52-11e6-b41f-0beb7e589515#axzz48hr1aVfQ
Mitchell, Don (2000) Cultural geography: a Critical Introduction, Oxford: Blackwell.
Mosse, George )1985( Nationalism and Sexuality: Middle-Class Morality and Sexual Norms in Modern Europe, Madison, WI: University of Wisconsin Press.