دربارة کتاب
کتاب مبانی انسانشناسی در قرآن اثر عبدالله نصری، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، چاپ نهم، 1394؛ از دو پیشگفتار و 15 بخش تشکیل شده است که عناوین آنها عبارتند از:
در پیشگفتار اول کتاب آمده که گروه مطالعات قرآن و حدیث پژوهشگاه، این اثر را که متکفل توصیف قرآن از انسان در بخش مبانی و پیشانگارههاست، در دستور کار خود قرار داد و مؤلف آن، این پژوهش را براساس «رویکرد فلسفی قرآنی» به فرجام رسانده است؛ اما هیچ توضیحی درخصوص ویژگی چنین رویکردی مطرح نمیشود که آیا مقصود، رویکرد عقلانی – استدلالی است و یا رویکردی نقلی – استنادی؟؛ و اگر این رویکردهای دوگانه را با یکدیگر در آمیختهاند، چگونه و با چه روشی؟!. این درحالیاست که نویسندة کتاب در صفحاتی بعد، به این نکته هشدار میدهد: کسانیکه با عینک فلسفی به قرآن بنگرند، به آن خیانت کردهاند؛ و با این حساب، تفاوت رویکرد فلسفی با عینک فلسفی را بایستی از ابهامات قابل توجه و متدیک این اثر در آغاز راه دانست!
نویسنده در پیشگفتار خود بیان داشته که از «دیدگاهی دیگر»، به مسألة انسان پرداخته است، اما اینکه این دیدگاه دیگر؛ تفاوت در نحوة طرح مباحث یا روش حل و تحلیل مسائل و یا ارائة ساختار جدیدی از موضوع و یا ابداع و نظریهپردازی علمی جدیدی است، بههیچروی روشن نشده و نهایتاً مشخص خواهد شد که این کتاب به طرح همان عناوینی میپردازد که در منابع دیگر هم به چشم میآید!
مهمترین شاخصة یک کتاب علمی، نظم منطقی است، که این اثر فاقد آن است. سرفصلهای 15گانة کتاب(که به بخش یا فصولی نیز تقسیم نشدهاند)، صرفاً مطالبی پشت سرهم هستند بدون هرگونه ترتیب منطقی خاص یا حتی توجیهشدهای؛ نه در عناوین کلی و نه در مباحث ذیل عناوین کلّی، نظام منطقی ویژهای مشاهده نمیشود؛ اگرچه تمامی مباحث بهنحوی در خصوص انسان و مسائل پیرامونی آن است. بهترین نشانة این آشفتگی و پراکندگی آن است که به راحتی میتوان عناوین کتاب را با یکدیگر جابجا کرد و در این صورت، هیچ خللی به طرح مباحث آن وارد نخواهد شد. این امر دلیل بر نگاه کشکولی به طرح مباحث است و نه یک رویکرد علمی مسألهمحور.
نظم منطقی و مسألهمندی دو روی ضروریِ سکة علمی یک اثر پژوهشی است. نظم منطقی، محملی است تا یک مسألة علمی را در قالب آن به سرانجام رساند و از سوی دیگر مسألهمند بودن یک کار تحقیقی، زمینه را برای دوری از تشتّت و ناهماهنگی پژوهش فراهم میکند. میتوان این کتاب را به دلیل فقدان این دو معیار، مصداق یک کار علمی قلمداد نکرد چراکه بجای طرح و پردازش یک مسألة مشخص علمی در حوزة مبانی انسانشناسی در قرآن، همة آنچه مرتبط با این موضوع است را طرح میکند حال آنکه اقتضای یک کار علمی؛ طرح پرسشهای مشخص، دستهبندی، طبقهبندی و اولویتبندی آنهاست. بهعنوان نمونه، فقدان دستهبندی سوالات در صص 24-26 قابل توجه است. همچنین در ص 56 و در بحث از آفات و موانع شناخت، مواردی را بدون طبقهبندی مطرح کرده حال آنکه بهتر بود اولویتبندی میشدند. در اکثر فصول، به مصادیق و مواردی اشاره میکند بدون هرگونه دستهبندی لازم. گویا نزد نویسنده محترم، همة مسائل و پرسشها در یک سطح قرار دارند؛ عناوینی مانند: موانع رشد، عوامل رشد، ابعاد وجودی، وسایل رشد، روابط انسان و غیره.
این اثر، نیازمند ویراستاری ادبی دقیقی است و در مواردی، لحن محاورهای، به اعتبار علمی آن خدشه وارد کرده است مانند: ص 24 سطر 1، ص 40 س 9+ ص 120 س 4 از آخر+ ص 126 س 4+ ص 136 س 16+ ص 258 س 6+ ص 260 س 3 و موارد بسیار دیگری.
مواردی از اغلاط چاپی به چشم میآید مانند: ص 131 س 15+ ص 277 س 5 از آخر+ ص 15 س 4 از آخر+ غیره.
در مواردی به صدور احکام و مطالب کلی پرداخته بدون استدلال کافی یا مستندات لازم که این امر، بهخصوص، هر تحقیقی را از صورت علمی خود، به کاری عامیانه تبدیل میسازد مانند: ص 27 س 2 و 4و 6 از آخر+ ص 28 س 3+ ص 31 س 3و6+ ص 35+ ص142 س 14+ غیره.
در همین ردیف میتوان به پارهای استدلالهای ضعیف که بیشتر جنبة عمومی دارند، اشاره کرد مثل آنکه در ص 247 آورده است: عوامل رشد انسان، علم و ایمان و عمل صالح است. میتوان پرسش کرد که آیا عوامل رشد، منحصر در اینسه هستند؟؛ چنانچه معیار این استنتاج، سورة مورد استناد است، اما ظاهراً در این آیات(العصر/1و2)، سخنی از علم به میان نیامده است و اگر ملاک بحث، آیات و روایات دیگر است که بایستی نگاهی جامع به تمامی مستندات قرآنی و سپس روایی داشت تا بتوان به چنین نتیجهگیری نهایی دست یافت.
بیدقتیهایی که در سراسر کتاب در گزینش واژهها صورت گرفته، تعجب برانگیز است. بهعنوان نمونه در ص 248، آیا مفاهیمی مانند علم و دانش و تفکر و تعقّل و آگاهی، همگی به یک معنای واحد دلالت دارند؟؛ حال آنکه بهنظر میآید همه را یکسان پنداشتهاند!؛ یا مثلاً در ص 275 و در مواردی دیگر، از «رشد»، سخن میگوید و از سوی دیگر، به واژه «تکامل» اشاره دارد؛ آیا این دو مفهوم به یک معناست؟!
در ص 38 و در پاسخ به این پرسش که نظر قرآن دربارة تضاد انسان و خدا چیست و آیا برتری یکی، موجب عدم اصالت دیگری میشود؟، بیان داشته که قرآن، هم طرفدار خداست و هم برای انسان ارزش و اصالت قایل است و به مسألة جانشین خدا بودن انسان و اراده و اختیارداری انسان میپردازد؛ درحالیکه هیچیک از این موارد، دلیل اصالت انسان دربرابر خدا نمیشود و در پاسخ به این پرسش که آیا خدا، اصیل است یا انسان؟، نمیتوان حکم به اصالت هردو داد.
همچنین در ص 142 به بعد و در بحث از نیازهای انسان، انواع نیازها را احصاء میکند اما مشخص نیست چرا عواطف انسانی را در عرض نیازهای اخلاقی قرار داده است؟ آیا این دو را یکی پنداشتهاند؟!
همانگونه که اشاره شد رویة کتاب چنین است که دقتهای لازم پیرامون دستهبندیهای مطرح وجود ندارد و از این رو تشخیص تفاوتهای مفهومی مَقسَم و اقسام و قَسیم در تقسیمات آن روشن نیست.
از سوی دیگر چون موضوع این اثر، تبیین مبانی انسانشناسی است، ضروری مینماید الگوی تحلیلِ دقیق قوای انسانی را به بحث گذارد؛ امری که معمولاً در این دست کتب به آن توجه درخوری نمیشود.
یکی از شاخصههای کتاب علمی، مستندبودن و نحوة ارجاعدهی به منابع و رعایت مختصات منبعدهی است حال آنکه این کتاب با چالشهای بسیاری مواجه است؛ ازجمله:
از جهت طراحی جلد، کیفیت چاپ، صفحهپردازی و مسائل فنی از این دست، مناسب از کار در آمده است و از این جهات، اثر شکیلی در دست داریم؛ هرچند فاقد نمایة اعلام و موضوعات است.
از آنجا که این اثر، مسأله محور نیست، نتوانسته به طرح، حل و تحلیل یک مسألة علمی مشخصبپردازد تا بر مبنای آن، فصول مختلف کتاب را نظم دهد و لذا مباحث مختلفی بصورت پراکنده درکنار هم، جمع آمدهاند و بر این اساس آن را به اثری ترویجی تبدیل کرده است.