- معرفی کتاب
کتاب «چیستی انسان در اسلام» اثر محمدتقی سهرابیفر از یک پیشگفتار، مقدمه و دو بخش تشکیل شده و در پایان نیز، کتابنامه و فهرست آیات و روایات و نمایه اعلام و موضوعی آمده است.
عناوین بخشها و فصول آن عبارتند از: بخش اول: انسانشناسی و فطرت؛ که شامل هشت فصل است: فصل اول: انسانشناسی؛ فصل دوم: فطرت، مفهوم و اهمیت؛ فصل سوم: فطرتمندی انسان؛ فصل چهارم: فطریات؛ فصل پنجم: هستی و چیستی فطرت الهی؛ فصل ششم: کارکردهای فطرت؛ فصل هفتم: سرشت نیک یا بد انسان؛ و فصل هشتم: انسان، ماشین و حیوان. بخش دوم: ساحتها و نمودهای انسان؛ که شامل سه فصل میشود: فصل اول: جسم و روح؛ فصل دوم: قوای انسان و فصل سوم: نمود انسان در قرآن و حدیث.
- امتیاز موضوعی
این اثر به یکی از مهمترین مسائل پژوهشی در حوزة دینپژوهی و مورد نیاز جامعه میپردازد و نویسندة محترم نیز به این امر توجه داشته و بهعنوان یکی از اهداف دیگر تحقیق اشاره کرده که این کار بهدنبال «پرداختن به اساسیترین پیشنیاز علوم انسانی اسلامی است یعنی ارائة شناختی متوازن و متعادل از انسان که زیربنای ترسیم صحیح علوم انسانی اسلامی است»(ر.ک: سهرابیفر، 1396، ص 29).
- ابعاد شکلی
از جهات مسائل شکلی و صوری، میتوان این کتاب را واجد امتیازاتی دانست مانند: طرح جلد نسبتاً مناسب، صحافی، کیفیت چاپ و حروفنگاری، فهرست آیات و روایات و نمایههای موضوعی و اعلام، قطع کتاب، قواعد سجاوندی، و روانبودن مطالب؛ اما با این وجود، مشکلات ویراستاری ادبی در آن مشاهده میشود مانند: ص 41 پاراگراف اول+ ص 79 سطر 1+ غیره؛ و نیز اغلاط چاپی مانند: ص 59+ ص 64+ غیره. همچنین بهتر است سه نقطهها حذف شوند مانند: ص 25+ ص 30+ ص 47+ ص 72+ ص 91+ غیره.
- ساختار کتاب
در مقدمة این اثر نکاتی پیرامون طرح تحقیق آمده است که نشاندهندة کم و کیف ساختار کتاب خواهد بود؛
الف- از جمله در پیشینة تحقیق، از 7 عنوان کتاب(بدون ذکر مشخصات نشر آنها در فهرست منابع!) نام آورده اما نه علت انتخاب این 7 اثر را از میان منابع بسیار دیگر بیان کرده و نه مرزها و تفاوتهای آنها را با یکدیگر بخوبی توضیح داده و نه اینکه تفاوتهای اثر حاضر و نقاط قوت و امتیاز و نسبتسنجی با این کتب و منابع دیگر، بهدرستی تحلیل شده است و اتفاقاً در برابر، به نکاتی کلی و مبهم اشاره کردند که در پیشینة هر کتابی میتوان از آن سخن بمیان آورد!
آیا این که در اثر حاضر به لحاظ روش، علاوه بر قرآن و حدیث، عقل و دستاوردهای انسانشناسان تجربی مورد توجه بوده (ر.ک: همان، ص 28)؛ به معنای آن است که در 7 اثر دیگر چنین نبوده و در منابع دیگر، به عقل نظر نداشتهاند؟! در ادامه اضافه شده که نگارنده، محصول عقل و علوم تجربی را در صورت اطمینانبخش بودن، جزئی از دین تلقی میکند (ر.ک: همان)؛ که ادعایی مبهم، کلی و محل تأمّل است؛ کدام دستاورد عقلی؟، مدرک اطمینانبخش چیست؟ جزئی از کدام بخش دین؟؛ این بحث، از مسائل مهم معرفتشناسی و محل چالشهای گوناگونی است. آیا نویسنده، به لوازم آن توجه داشته یا اینکه بایستی این سخن را در معنای عمومیِ غیر دقیق خودش تلقّی کنیم؟!
ب- درخصوص هدف تحقیق، جدای از آخرین هدف، مواردی برشمردند که جنبة کاربردی ندارد؛ علاوه بر اینکه مقصود از «منبع دین»، روشن نیست. گفته شده، هدف اصلی این تحقیق، افزودن منبع دین به دیگر منابع شناخت انسان است؛ آیا منظور، آیات و روایات است؟
ج- این دقت دربارة فرضیة تحقیق، ضروری است تا «فرض» را با «فرضیه» یکسان ندانیم و فرضیههای تحقیق را که پاسخ احتمالی و حدسهای پژوهشگر در قبال مسألة پژوهش هستند، بدرستی طرح کنیم؛ حال آنکه مطالب ارائه شده، فرضیهای علمی را شکل نمیدهند. در این فرازها جای ابهام وجود دارد که نهایتاً این کتاب از فطرت سخن میگوید یا از ویژگیها و چیستی انسان؟. ریشة این مشکل را بایستی در مسألهمند نبودن این تحقیق جستجو کرد و دقیقاً به همین دلیل است که عنوان این اثر(چیستی انسان در اسلام) را به دلیل کلّی بودن، نمیتوان عنوانی پژوهشی و ناظر به یک مسألة علمی قلمداد کرد.
د- نویسندۀ اثر، کارکرد این تحقیق را مبناسازی برای تولید علوم انسانی اسلامی بیان میکند(ر.ک: همان، ص 29)، اما هیچ اشارهای به چگونگی این امر ندارد و صرفاً به بیان ادعایی بسنده شده است. جالب اینجاست که در صفحات بعد، عنوان مشابه دیگری هم اضافه شده("کاربردی بودن") و در ذیل آن اشاره میشود که در این کتاب، بیست مورد کارکرد برای فطرت بیان شده است. با این اوصاف، در تعجب میمانیم که آیا کاربردی بودن کتاب به معنای ذکر موارد کارکردهای واژة فطرت است؟!
ه- مولف کتاب از سویی اشاره میکند که در این تحقیق به دنبال افزودن منبع دین به منابع شناخت انسان هستیم و از طرفی نگارنده کوشیده دینیبودن را از انحصار متون دینی خارج سازد!(ر.ک: همان، ص 30).
نویسنده در ذیل «نوآوری در روش» بهنوعی «سادهنگری روشی» تمایل پیدا کرده و از پیچیدگی این دست مباحث غفلت میورزد چراکه اولاً چگونه میتوان اطمینان حاصلکرد که روشهای دیگر فهم و شناخت انسان، مسیر معتبری طی میکنند؟. ثانیاً چنانچه دیدگاهی با مسلّمات دینی در تعارض نبود و علاوه، عقل و تجربه هم آنرا تأیید کرد، دلیل بر اسلامی بودن آن دیدگاه است؟ این امر، محل تأمّل و تردید است چراکه صحّت انتساب امری به اسلام، نیازمند حجّیت قابل توجیهی است. ثالثاً بر فرض فوق، این سخن، نوآوری در روش محسوب نمیشود چراکه دیگران نیز آن را بیان کردهاند. رابعاً این ادعا که در کتاب، سعی شده در کنار متون دینی از «عقل و دستاوردهای متقن دانشمندان دیگر دانشها» استفاده شود، صرفاً یک ادعاست و خامساً باتوجه به گستردگی قلمروهای انسانشناسیهای جدید(ر.ک: حسینی؛1397)، نمیتوان انسانشناسی معاصر را بیشتر تجربهگرا، دانست.
- نظم منطقی
مهمترین نقد محتوایی این اثر، فقدان نظام منطقی آن است و نویسنده نیز نتوانسته بر مبنای یک نظم تعریف شده، نحوة ترتیب فصول را توجیه و تبیین کند. مطالب بخشها و فصول بر یکدیگر مترتب نیستند و امکان جابجایی ترتیب فصلی آنها وجود دارد. علاوه بر این، در زیر فصلها نیز مطالب پراکنده بسیار است تا جایی که این کتاب را به جُنگی از مسائل گوناگون انسانشناسی تبدیل کرده است حال آنکه بهتر بود بر سر مسألة فطرت متمرکز میشد چه اینکه، محدودیتهای مسأله محوری، اقتضای یک کار پژوهشی به حساب میآید. این امر باعث شده کاری پُر تیتر و پر موضوع اما کم محتوا و عمومی بدست آید.
- بهعنوان نمونه در صص 51-49، به جمعآوری مطالب از یک منبع(و نه حتی منابع مختلف) پرداخته، بدون هرگونه تحلیل یا نقد علمی؛ اشکالی که در کلیت اثر مشاهده میشود.
- در ص 155، به مصادیق دیگر فطرت الهی میپردازد درحالیکه نقش و ضرورت آن در مسیر مباحث پیش روشن نیست و اگر این عناوین را حذف کنیم هیچ خللی ایجاد نمیشود.
- در ص 164، بحث عوامل شکوفایی فطرت از عناوین اضافی و کم اثر است و نیز ص 265 به بعد(بخش دوم)، ارتباط مستقیمی با مباحث فطرت در بخش اول ندارند و بهسادگی میتوان آن را حذف کرد.
- در ص 54 به بعد، مطالب متفرقهای از اندیشمندان اسلامی ذیل عنوان پیشینة انسانشناسی در حوزة اسلام آمده است که مشخص نیست در نهایت به چه نتیجهای ختم میشود؟ و نیز مباحث ص 47 وغیره.
- در گفتار اول فصل اول، به انواع انسانشناسی پرداخته، اما پرسش آن است که این مباحث در روند حل مسأله اصلی تحقیق، چه نقشی دارند؟ این سوال در انتخاب مفاد فصل دوم بخش اول و سایر فصول نیز قابل تکرار است؛ و با مرور به محتوای کتاب، پاسخ درخوری برای آن پیدا نمیکنیم و نهایت، سبب شده مطالب متفرقی درکنار هم بدون یک نظم منطقی معقول و قابل توجیه، جمعآوری شوند.
- منبع دهی
- منابع کتاب نسبت به سال نشر آن(1396) قدیمی محسوب میشوند و از این رو بهتر است در ویراست اصلاحی کتاب، کارهای جدیدی که در این حوزه انجام شده مورد توجه قرارگیرند.
- در مواردی، استنادات بدون ذکر منبع صورت گرفته مانند: ص 61+ ص 62+ ص 74 (چامسکی+امام خمینی)+ ص 85 (چامسکی)+ ص 108 س 6+ ص 173 س 2 و 9+ ص 182 پاراگراف 3+ ص 194 پاراگراف 2 و 3+ غیره.
- پارهای منابع در فهرست منابع نیامده است مانند: ص 105 پاورقی 1+ ص 122 پاورقی 1+ ص 158 پاورقی 1، ص 182 پاورقی 1+ ص 205 پاورقی 1+ ص 205 پاراگراف 4 و 5+ ص 273 پاراگراف آخر+ غیره.
- از سوی دیگر، معمولاً مرز بین مطالب نویسنده با نقل قولها رعایت نشده است مانند: ص 70 پاراگراف دوم (مطالبی که از "منطقیون" نقل کرده، بدون منبع بوده و مشخص نیست از خود نویسنده است یا منبع دیگری؟)+ ص 71 (عقل گرایان؟)+ ص 72+ ص 73+ ص 42+ ص 43+ غیره.
- بهتر بود در مواردی مانند ص 45 پاورقی دوم، شماره صفحات منبع منقول ارائه شود.
- استدلال و استناد
مطالب غیر مستدل یا غیر مستند و یا استدلالهای ضعیف و ناتمام در این اثر موج میزند مانند:
- سخنان بدون سند در ص 167 سطر 3 از آخر(این که بسیاری از تحقیقات در زمینة تبیین فطرت و تجربه دینی عقیماند، براساس کدام پژوهش بدست آمده است؟ بهتر بود نمونة این تحقیقات بهعنوان شاهد مثال بیان میشد).
- در ص 97 به چه دلیلی گرایش بدون آگاهی بیمعناست؟
- در ص 137 این که در روایات، همه جا واژة معرفت بهمعنای شناخت به کار رفته است، استدلال تمامی نیست. علاوه بر اینکه به چه دلیل نمیتوان به موضوعی مجهول، گرایش داشت؟
- احکام کلی فاقد سند و منطق مانند: ص 24+ ص 43(به چه دلیل آنچه امروزه در غرب مطرح میشود، همگی مصداق انسانشناسی تجربی است؟)؛ و فاقد استدلال و تحلیل مانند: ص 73 پاراگراف 2+ ص 75 پاراگراف اول+ در ص 83 ادلّهای بر فطرتمندی اقامه کرده اما پرسش این است که فطرتمندی به چه معناست و حداقل، کدامیک از اقوال سهگانة مذکور است؟ و علاوه، براساس چه دلیلی "الفطرة" در روایات، دلالت بر معنای عمومی فطرت دارد؟ در ص 85 اینکه کودک، توانایی زبانآموزی دارد، به چه دلیلی بر فطریبودن زبان دلالت میکند؟ و اصولاً فطریبودن زبان به چه معناست؟ (دراینباره ر.ک: حسینی، 1396).
- همچنین نمونة ادلة ضعیف در ص 148 الف و ص 147 ذیل بیان فلسفی مجرّد بودن انسان، مشاهده میشود؛ اینکه انسان دارای روح است دلیل بر این حکم کلّی نیست که انسان، موجودی مجرد است. نهایتاً در این فراز، اعلام داشته که دلایل عقلی و نقلی بر تجرد روح وجود دارد، حال آنکه عنوان کلی بحث، "بیان فلسفی" میباشد.
- و نیز نمونة پاسخ به شبهات در ص 192، بسیار ضعیف است.
- پَرِش روشی
به دلیل مسألهمند نبودن تحقیق، روش پژوهش نیز مشخص نیست و این امر، طرح مباحث را از جهات روشی متلاطم کرده است. بهعنوان نمونه در مباحث ص 99 و پیش از آن، درجایی به آیات قرآنی استناد میکند و (مثلاً) در ص 98، به مباحث منطقی روی میآورد! مشاهده میشود که روش بحث در کلیّت کار، متشتت است و نویسنده توجیهی متدیک بر این گونهگونی ارائه نمیدهد.
- ابهام و کلّی گویی
مطالب کلّی و مبهم در این کتاب بسیار است که به آن، جنبة غیر علمی داده است از جمله:
- تعاریف مبهم از انسانشناسی جزءنگر و کلنگر در ص 45.
- در ص 68، تعریف کتاب از مفهوم فطرت مبهم است زیرا شامل همة انواع تعریفها شده و عباراتی مانند «نهادینهشدن در هنگام آفرینش انسان» نیز راهگشا نیستند.
- در ص 69، تعریف فطرت، بقدری کلی است که دربردارندة همة وجود آدمی و تمامی قوای انسانی میشود و براساس چنین تعاریفی، هیچ امری را نمیتوان "غیر فطرت" قلمداد کرد.
- عمق و تحلیل
مؤلفة تحلیل عمیق مسألة پژوهش، از نشانههای یک اثر علمی است حال آنکه مواردی از بیدقتی و عدم التزام به عمق یک کار پژوهشی در این اثر به چشم میآید مانند:
- در ص 41، گویا انسانشناسی از منظر «روش» را با انسانشناسی از منظر «روششناسی» یکی دانستهاند!
- در ص 41 و در بحث انواع انسانشناسی از منظر روش، انسانشناسی دینی را قَسیم انسانشناسی تجربی و فلسفی و عرفانی دانستهاند؛ حال آنکه نمیتوان دین را قَسیم تجربه و فلسفه و عرفان، به حساب آورد و چنانچه مَقسَم را روش میداند، بایستی از انسانشناسی نقلی و تاریخی نیز یاد میشد.
- در ص 43 و پاورقی ص 44، نه تنها انسانشناسی فلسفی به صورت دقیق معنا نشده که نگاه فلاسفه به مسایل انسانشناسی را به معنای انسانشناسی قلمداد کرده است. حال آنکه این امر، تنها یک جنبة مسأله است و جنبههای دیگری نیز وجود دارد(ر.ک: دیرکس، 1394، ص 4). مناسب بود دراین باره به منابع مرتبط ارجاع داده میشد(ن. ب: حسینی، 1397).
- در ص 45، تعریف انسانشناسی دینی به بهرهگیری از متون دینی، تعریف جامعی نیست چراکه انسانشناسی دینی اعم از انسانشناسی نقلی(آیات و روایات) است و این دو اصطلاح با یکدیگر برابر نیستند.
- در ص 47 و در بحث از انواع انسانشناسی دوران معاصر، به تمامی اقسام اشاره نکرده و در بیان انسانشناسی اومانیسم، تنها به مبانی اومانیسم(آن هم با نقل قول) اشاره دارد و مسألهای از ویژگیها و خصوصیات انسانشناسی اومانیستی را برنشمرده است. این مشکل در خصوص بحث از انسانشناسی اگزیستانسیالیستی نیز جاری است.
- در ص 67 آورده که انسان علاوه بر خصوصیات طبیعی و حیوانی، از دو نوع ویژگی بهرهمند است؛ و سپس، ویژگی اول را همان ویژگیهای گونهای از حیوانات نسبت به گونة دیگری از حیوانات، برمیشمرد!
در صص 73 -76 و در بحث از ویژگیهای فطرت، مرز بین فطرت ادراکی و فطرت احساسی را مشخص نکرده که آیا این ویژگیها، مربوط به بُعد احساس و عواطف وجود انسان است یا بُعد ادراکات و افکار؟ از این رو هنگامی که در ص 74، از ناخودآگاهی سخن رفته، از نفی آگاهی سخن میگوید و وقتی در ص 75 به ویژگی بدیهیبودن میپردازد، به بینشهای فطری اشاره میکند! این تلاطمها، نشانه فقدان عمق تحلیلهای کتاب است.
- در ص 77، آیا فطرت با غریزه به یک معناست؟
- در ص 77، علت طرح اقوال دربارة فطریات و نهایتاً رأی نویسنده مشخص نیست. علاوه، ارتباط این اقوال با ویژگیهای یادشدة فطرت چیست؟؛ چراکه اگر هر یک از سه قول مذکور(نفی فطرت، فطری بودن همه چیز، و فطری بودن برخی امور) را بپذیریم، بر آن مبنا، ویژگیهای فطرت متفاوت خواهد شد و نمیتوان همه ویژگیها را بر همة اقوال بار کرد. اینگونه موارد نشان میدهد این اثر جنبة تحلیلی نداشته و صرفاً به گردآوری عناوینی گوناگون پیرامون فطرت مبادرت ورزیده است.
- در ص 95 از سویی، کشف و شهود را داخل منابع شناخت امور فطری دانسته و از طرفی، مصداق کشف و شهود را، مطالب منقول در کتب عرفا میداند!؛ آیا علم به کشف و شهود با نفسِ کشف و شهود یکی است؟ از سوی دیگر چگونه کشف و شهود بدون واسطه میتواند منبع شناخت امور فطری باشد؟
- در ص 95، مشابه مطالب پیش، دربارة بحث تتبع تاریخی جاری است. دراینباره توضیحی نیامده که چگونه تتبع تاریخی میتواند منبع شناخت امور فطری باشد؟، تنها به این نکته اشاره شده که در انسانشناسی دینی، محدود به روش خاصی نیستیم. از این امر چگونه میتوان بر آن مسئله استدلال کرد؟
- در ص 96، مواردی که بهعنوان مصادیق فطرت برشمردند، در واقع خصوصیات مختلف انسانیاند. آیا تمامی ویژگیهای انسان، ویژگیهای فطری او محسوب میشوند؟؛ دراینصورت، تفاوت ویژگیهای فطری با ویژگیهای غیر فطری انسان چیست؟
- در فصل چهارم بخش اول، مرزهای دقیق و علمی روشنی بین آگاهیهای فطری و توانشهای فطری و گرایشهای فطری، تعریف نشده و از این رو در مواردی مانند بحث خلاقیت(در ص 113)، مشخص نیست که این امر داخل در مِیل است یا توانش؟، یا موردی مانند توان نزدیکشدن به خدا، که بیشتر به گرایش، گرایش دارد تا به توانش!
- در ص 115، به دلایل فوق و فقدان دستهبندی دقیق و ارائة تعریف منطقی از فطرت و نیز تمایز آگاهی و میل و توانش، باب دیگری باز شده با عنوان «ساختار و حالتهای فطری» که میتوانست در دستة امیال قرار گیرد؛ علاوه بر اینکه، مواردی کاملاً مبهماند. در این میان و از همه جالبتر، حالتی است که از آن با عنوان «ایجاد رابطه بین دانش و ارزش» بهعنوان یک فطرت انسانی یاد کرده است!
- و نهایتاً در ص 166، مقایسة مفهوم تجربة دینی با فطرت، مقایسة درستی بنظر نمیرسد، علاوه بر اینکه نتیجة این امر در بهبود روند مباحث روشن نیست.
- حسینی، سید حسین (1397) انسانشناسی ساحتی از منظر روش شناختی، همایش انسان:پرسشهای امروز، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- حسینی، سید حسین (1396) تربیت فطری در اسارت تربیت رسمی، دوفصلنامه علمی پژوهشی پژوهشنامه انتقادی متون و برنامههای علوم انسانی، سال 17، شماره 6.
- دیرکس، هانس (1394) انسانشناسی فلسفی، تهران، انتشارات هرمس.