نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

معرفی شکلی اثر و نویسنده

کتاب «انسان‌‌شناسی و پیامدهای آن در اندیشه سیاسی هابز و علامه طباطبایی» در یک مقدمه و سه فصل به قلم احمدرضا یزدانی مقدم به زبان فارسی تألیف و از سوی انتشارات پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی راهی بازار نشر شده است. اولین چاپ این کتاب در سال 1391 در 208 صفحه و با شمارگان 1400 نسخه منتشر شده است. کتاب موردنظر در قالب پروژه کلان حکمت سیاسی متعالیه تولید شده است. هدف اصلی این اثر تحلیل مقایسه­ای انسان‌‌شناسی فلسفه سیاسی از منظر هابز فیلسوف سیاسی انگلیسی و علامه طباطبایی متفکران مسلمان است. با این تصویر ارائه شده از اثر موردنظر و نویسنده، در ادامه به صورت دقیق­تر به معرفی و نقد و بررسی آن خواهیم پرداخت. ناگفته پیداست که هدف از نقد اثر حاضر یافتن نکات مثبت و تشریح کاستی‌های علمی آن است.

مقدمه

برای شناخت اندیشۀ هر متفکری باید به برخی ابعاد اساسی در نظام فکری او توجه داشت. به سخن دیگر، برای شناخت هر اندیشمندی ضروری است در ابتدا دیدگاه­های او را در خصوص ابعاد انسان‌‌شناسی، جامعه­‌شناسی، هستی­‌شناسی، خدا‌شناسی درک نماییم. این ابعاد می­تواند به فهم هر نوع اندیشه‌ای کمک کند و سمت و سوهای فکری هر متفکری را بر ما نمایان سازد. در این میان، این دیدگاه رایج در حوزۀ فلسفۀ سیاسی وجود دارد که برای شناخت هر نوع اندیشۀ سیاسی باید ابتدا به انسان‌‌شناسی آن توجه داشت. به سخن دیگر، انسان‌‌شناسی و نوع نگاه به انسان در نظام فکری هر اندیشمندی می­تواند پیامدهای مشخصی برای فلسفۀ سیاسی و نظام سیاسی مطلوب و موردنظر او در پی داشته باشد. این مسئله از انسان‌‌شناسی افلاطونی و ارسطویی تا انسان‌‌شناسی هابرماسی در دورۀ معاصر نمایان است. بطور نمونه، این متفکران هر یک دیدگاه‌های مختلفی نسبت به انسان و سرشت او مطرح کرده­اند و این نوع انسان‌‌شناسی آن‌ها به دیدگاه‌های سیاسی متفاوتی منتهی شده است. برای مثال، طبقه­بندی افلاطون از سرشت انسان‌ها منجر به نظام سیاسی «فیلسوف شاهی» شده است و انسان‌‌شناسی گفتگویی در اندیشه هابرماس نیز مقدمات «دموکراسی گفتگویی» در اندیشۀ سیاسی او را فراهم ساخته است. در این چارچوب، برخی متفکران و محققان، انواع مختلفی از انسان‌‌شناسی را عرضه کرده­اند که هر یک از این انواع به دیدگاه سیاسی خاصی منتهی خواهد شد. بطور مشخص، هانس دیرکس در کتاب «انسان‌‌شناسی فلسفی» از چهار نوع انسان نام می‌برد. او انسان را در چهار ساحت یعنی انسان به عنوان موجودی روحانی، انسان به عنوان موجودی طبیعی، انسان به عنوان موجودی اجتماعی و انسان به مثابه موجودی منفرد، دسته بندی می­کند. دیرکس از افلاطون، دکارت، شلر و سارتر به عنوان متفکرانی نام می­برد که انسان را موجودی روحانی تلقی می­کنند. متفکرانی مانند شوپنهاور، دهولباخ و اسکینر نیز انسان را به مثابه موجودی طبیعی معرفی می­کنند. ارسطو، روسو و مارکس نیز در مقام متفکرانی هستند که انسان را موجودی اجتماعی تلقی می­کنند، و سرانجام، آکویناس، کانت، آدورنو و.. را به عنوان اندیشمندانی تلقی می­کند که با نظام‌های فکری مختلف انسان را موجودی متفرد تلقی می­کنند (ن. ک: دیرکس،1394). بدون شک هر یک از این متفکران با تبیین نگاه انسان شناختی خویش، نظام سیاسی و دیدگاه‌های سیاسی متفاوتی را مطرح ساخته­اند که بررسی تحلیلی آن از حوصله بحث حاضر خارج است. همچنین، ذکر این نکته نیز ضروری است که نگاه نویسنده این سطور فروکاست­گرا، یعنی تقلیل دادن همۀ دیدگاه‌های سیاسی به ابعاد انسان شناختی نیست، اما بدون شک نوع نگاه متفکران به انسان عاملی تعیین کننده در شکل­دهی به نظام سیاسی مطلوب آنان است. به هر شکل، متفکران سیاسی با مطالعۀ انسان و شناخت معضلات او می­کوشند به نظامی سیاسی شکل دهند تا بتواند معضلات انسانی را حل و فصل نماید.

مشاهده می‌شود که دیدگاه‌های مختلفی در خصوص انسان و شناخت از او وجود دارد و هر یک از این دیدگاه‌ها در خصوص انسان نیز به دیدگاه سیاسی متفاوتی خواهد انجامید. اثر مورد بررسی نیز در صدد است که انسان‌‌شناسی هابز و علامه طباطبایی را که در دو گفتمان فکری متفاوت حضور داشته­اند را مقایسه کند و نشان دهد که چگونه انسان‌‌شناسی متفاوت این دو، در کلیت اندیشه سیاسی آنان مؤثر افتاده است. به این منظور، آثار این دو، به ویژه دو اثر اصلی آنان یعنی لویاتان و المیزان، بازخوانی و تا حدودی بازسازی شده و با روش تحلیل مقایسه‌ای، که روش شناخته‌ شده‌ای در علوم سیاسی است، بررسی شده است. با این توضیحات، در ادامه می‌کوشیم شرحی مختصر از مطالب فصول مختلف کتاب ارائه نماییم.

معرفی محتوایی اثر

در فصل اول کتاب نویسنده با عنوان «انسان و سیاست از منظر هابز» به بررسی دیدگاه‌های ‌هابز در فرایند مقایس‌های بحث پرداخته است. او در این خصوص به سه مسئله یعنی انسان، دولت و رابطه دین و دولت پرداخته است. با این وجود مهمترین مسئله در فصل اول کتاب همان انسان‌‌شناسی هابزی است که بیش از هر اثر دیگر در لویاتان به عنوان یکی از شاهکارهای اندیشه سیاسی مدرن تجلی یافته است. هابز متفکر دوران غیبت حضرت مسیح است، و تمامی کوشش اندیشۀ سیاسی وی شامل تأملاتی درباره چگونگی جمع بین اطاعت از خداوند و فرمان­برداری از حاکم در شرایط غیبت منجی است. هابز معتقد بود رایج­ترین عامل فتنه و آشوب و جنگ داخلی در ممالک مسیحی در طی اعصار متوالی ناشی از مشکلی بوده است که هنوز هم به­قدر کفایت حل نشده است؛ یعنی اطاعت همزمان از خداوند و از انسان در حالی است که احکام آن­ها با یک­دیگر مغایر باشد. به عقیده هابز انسان موجودی خودپرست و خودمحور است، لذت‌ها و آرزوهای خاص خود را دارد و به هیچ نظم اخلاقی یا سیاسی تعلق خاطر ندارد. سوال این است که چرا هابز تا بدین اندازه بر ویژگی‌های انسان تأکید دارد؟ چون انسان‌ها بر طبق انگیزه‌های خود خواهانه عمل می­کنند، در نتیجه وضع طبیعی به سرعت به وضعیت جنگی منتهی می‌شود، وضعیتی که در آن هر فرد خود را با دیگری در جنگ می‌بیند. بر مبنای این ملاحظات می‌توان به قاعدۀ توضیح دهنده رفتار آدمی در وضعیت طبیعی یعنی «حق طبیعی» دست یافت. تعریف این حق چنین است: «آزادی و اختیاری است که هر انسانی از آن برخوردار است تا به میل و ارادۀ خویش قدرت خود را برای حفظ طبیعتیعنی زندگی خویش به کار برد و به تبع آن هر کاری را بر طبق داوری و عقل خودش انجام دهد» (هابز 1380: 160). در نتیجۀ تلاش برای کسب هر چه بیشتر قدرت، هر کس در معرض کشته شدن به دست دیگری است. از این رو در وضع طبیعی هر انسانی گرگ انسان دیگر است. هابز گفت در وضع طبیعی قانون زور حاکم است و زور و حیله گری دو خصلت اساسی انسان در این دوران محسوب می‌شوند. به نظر هابز در طبیعت انسان سه انگیزۀ اصلی وجود دارد که مایه کشمکش می‌شود: نخست رقابت، دوم عدم اعتماد، سوم شأن و مقام. اولین انگیزه برای به دست آوردن سود بیشتر، دومی برای ایمنی و سومی برای نام آوری و آبرومندی، انسان را وادار می‌کنند که به همنوع خود بتازد. هابز می­گوید: رقابت بر سر ثروت، شأن، افتخار و حکمرانی و قدرت‌های دیگر به کشمکش، دشمنی و جنگ می­انجامد، زیرا حربه هر رقیب برای رسیدن به آرزوی خویش، کشتن، منقاد ساختن، از میدان به در بردن یا راندن رقیب است.( همان:139) بنیاد اساسی اندیشه هابز در این عبارت تجلی یافته است که می­گوید: «یکی از تمایلات عمومی همه آدمیان را خواست و آرزوی‏ مداوم و سیری ناپذیر برای کسب قدرتی پس از قدرت دیگر می‌دانم که تن‌ها با مرگ پایان‏ می‌پذیرد.(همان: 138). پس به نظر هابز، میل سیری ناپذیر انسان به قدرت، وضعیتی را به وجود می‌آورد که در آن به جای همکاری، رقابت فزاینده بین افراد جامعه حاکم است. به نظر هابز، بشر در وضع طبیعی در وضعیت «جنگ همه با یکدیگر» قرار دارد و با تأسیس دولت از طریق قرارداد اجتماعی این وضع خاتمه می‌یابد. به نظر هابز، هدف غایی انسان‌ها از تشکیل دولت در قالب قرارداد اجتماعی در درجه اول حفظ خودشان (امنیت) و سپس تأمین رفاه بیشتر برای زندگی شان است، یعنی آن‌ها می‌خواهند با این کار خود را از وضع مصیبت­بار جنگی رهایی بخشند. در وضع طبیعی قدرت عمومی یا دولت وجود ندارد تا از حقوق خود در برقراری امنیت و حراست از مال و کیان شهروندان استفاده کند. بنابراین آشکار است که هابز، امنیت را مهمترین هدف دولت تلقی می­کند و همین عامل نیز موجبات مشروعیت دولت و اطاعت مردم از دولت را فراهم می‌سازد.

در چارچوب بحث اصلی کتاب در فصل دوم نیز نویسنده اثر به تبیین دیدگاه‌های علامه طباطبایی در باب انسان و بررسی پیامد‌های آن در اجتماع و سیاست پرداخته شده است. دیدگاه‌های علامه طباطبایی در آثاری چون «رساله الانسان فی الدنیا»، «رساله الاعتباریات»، «اصول فلسفه و روش رئالیسم» و «تفسر المیزان» قابل مشاهده است. تفسیر علامه طباطبایی از انسان بدین صورت است که از نظر او «انسان حیوانی اجتماعی است»، که این تفسیر به فلسفۀ سیاسی اسلامی و تفسیری از ارسطو متفکر کلاسیک یونانی باز می­گردد و نشان دهندۀ وجه ارسطویی فلسفه سیاسی اسلامی در دوران معاصر است (یزدانی مقدم،161:1391).

در فصل سوم نیز نویسنده کتاب به مقایسه دیدگاه‌های هابز و علامه طباطبایی پرداخته است. بر طبق مطالب فصل مذکور، نتایج پژوهش را می­توان به شکل زیر صورتبندی کرد: انسان هابزی، انسانی خلق الساعه و بدون گذشته و پیوندهای اجتماعی و تحت تسلط قوای طبیعی و غریزی و غیرعقلانی است؛ از این رو، وضعیت طبیعی که در آن به سر می‌برد، وضعیتی وحشیانه است که راه برون‌رفتی جز قرارداد اجتماعی مشروط و به نفع شخص ثالث و واگذاری همه حقوق و اختیارات به او ندارد. این شخص ثالث، بدین ترتیب، تبدیل به لویاتانی می‌گردد که انسان‌های منفرد در او مضمحل می‌گردند، طرف قرارداد نبوده و تعهدی به آن‌ها ندارد و تن‌ها در مقابل خدا مسئول است. همچنین به جهت ناتوانی عقل انسان یاد شده، بلکه هر انسانی حتی در زندگی مدنی، چاره‌ای جز استبداد و مرجعیت عقلِ حاکم در حوزه سیاسی، و حتی اعتقادی، وجود ندارد. بدین ترتیب، انسان‌‌شناسی هابزی، توجیه استبداد سیاسی و دین حکومتی را فراهم می‌آورد. هم چنین، به زعم نویسنده کتاب، علامه طباطبایی نیز انسان را موجودی اجتماعی تصویر می‌کند که از سابقه و تجربه زندگی خانوادگی و اجتماعی برخوردار است. انسان منفرد در روی آوردن به زندگی اجتماعی، که ناشی از ویژگی‌های وجودی اوست، برای بهره‌گیری از دیگران؛ ناگزیر، بهره‌دهی به آنان را می‌پذیرد و بدین ترتیب، استخدام متقابل، که همان عدالت اجتماعی و قرارداد عملی و ضمنی اجتماعی است، را بر می‌گزیند. در نگاه علامه طباطبایی، انسان‌های اولیه، تحت تأثیر قوای طبیعی بودند و سلطه قوای طبیعی، عقل را نیز در بَر می‌گرفت. اما عقل، در سیر طبیعی و اجتماعی، کمال یافته و با وحی و نبوت تقویت شده و حاکم بر غرایز و قوای طبیعی می‌گردد و همین عقل است که مخاطب وحی شده و امکان دریافت پیام وحی و ارزیابی آن را دارد. این تصویر از انسان در تبیینِ اجتماع و سیاست و حکومت، و روابط دین و حکومت و اجتماع، تأثیر تعیین‌کننده‌ای می‌گذارد. انسان اجتماعی به زندگی اجتماعی نائل می‌آید. در اجتماع، مُلک و حکومت پیدا می‌شود. برای تعدیل و تصحیح روابط اجتماعی و مُلک و حکومت؛ انسان، وحی الهی را دریافت می‌دارد. مخاطب وحی الهی، انسان اجتماعی است که با تدبّر و اجتهاد اجتماعی، آن را بررسی می‌کند و می‌فهمد. بدین ترتیب، دو انسان‌‌شناسی متفاوت در اندیشه این دو اندیشمند؛ هابز و علامه طباطبایی، به دو تحلیلِ متفاوت از سیاست و حکومت می‌انجامد. انسان‌‌شناسی هابزی به وضعیت مدنی، دولت مطلقه، استبداد سیاسی و دین حکومتی منتهی می‌شود و انسان‌‌شناسی علامه طباطبایی به استخدام متقابل، اجتماع تعاونی، حکومت اجتماعی و دین اجتماعی، راه می‌برد.

نقد و بررسی اثر

پس از معرفی محتوایی اثر و بحث پیرامون هر یک از سرفصل‌ها و فصول مختلف کتاب، اکنون هنگام آن است تا به نقد و بررسی اثر مذکور بپردازیم. نقد را در یک روایت به معنای شناخت سره از ناسره و زدودن ناخالصی‌ها تعریف کرده­اند. همانطور که مطرح شد، در اینجا نقادی ما از اثر مذکور معطوف به مطرح نمودن توأمان ِامتیازات و کاستی‌های این اثر است و در این خصوص بحث را با ویژگی‌های مثبت و امتیازات آن آغاز می­کنیم.

این اثر به عنوان یک منبع جانبی و کمکی برای دروس اندیشه سیاسی، انسان‌‌شناسی سیاسی و اندیشه سیاسی متفکران مسلمان مفید است. هم چنین اثر موردنظر، از اکثر مؤلفه‌های جامعیت صوری شامل مقدمه نویسنده، بیان صریح هدف اصلی، مقدمه کلی، فهرست مطالب برخوردار است و به این ترتیب، شیوه علمی نگارش در آن رعایت شده است. کتاب در قطع رقعی است و با توجه به حجم مطالب، دارای اندازۀ مناسبی است، جلد کتاب مقوایی و کاغذ متن کتاب هم سفید و مطلوب است. طرح جلد کتاب نیز ساده است. از نظر حروف‌نگاری نیز نوع قلم بکار رفته در عناوین، متن و یادداشت‌ها به طور مناسب انتخاب شده است. با این توضیحات، منصفانه باید اذعان نمود که اثر حاضر بطور مختصر توانسته است به برخی از مهمترین مفاهیم و مباحث مطرح در حوزه انسان‌‌شناسی سیاسی در اندیشه‌های هابز و علامه طباطبایی بپردازد. نقطه امتیاز این کتاب را می­توان پردازش و شروع از مقوله انسان‌‌شناسی دانست، زیرا انسان‌‌شناسی تأثیرات مهمی در حوزۀ سیاسی و شکل دهی به نظام سیاسی از دیدگاه متفکران برجای می­گذارد.

با این اوصاف، برخی انتقادات را نیز می­توان بر این اثر مورد توجه قرار داد، اولین نقد جدی بر این اثر را می‌توان فقدان مسئله روش دانست. بررسی تطبیقی اندیشه‌های انسان شناختی هابز و علامه طباطبایی و دلالت­های سیاسی آن‌ها نیازمند توجه به ابعاد روش­شناختی موضوع است. اگر چه نویسنده در صفحه 169 کتاب در خصوص روش­‌شناسی هابز و علامه مطالبی نگارش کرده است، به نظر نویسنده روش هابز تجزیه و تحلیل و ترکیب است و روش علامه طباطبایی تجزیه مرکب و ساده کردن آن و برگرداندن ترکیب پیچیده و به مراحل قبلی و اولیه است. در حالیکه منظور ما از روش اشاره به روش­‌شناسی اندیشمندان مذکور نیست، بلکه مراد استفاده از روش مناسب برای تجزیه و تحلیل دقیق رویکردهای انسان شناختی این دو متفکر است. مسئله اصلی اثر و مطالب ارائه شده از سوی نویسنده نشانگر آن است که روش مقایسه‌ای می­تواند در تجزیه و تحلیل بهتر مطالب اثرگذار باشد.

روش مقایسه­ای یکی از کهن ترین روش‌های پژوهش در عرصه مطالعات سیاسی است، روش مقایسه­ای را هم می­توان برای بررسی نهادها و نظام‌های سیاسی و هم اندیشه­های سیاسی در دوره‌های گوناگون تاریخی به کار برد. در هر دو مورد، اساس روش عبارت است از توجه به «همانندی‌ها و ناهمانندی‌هایی» که ممکن است در اوضاع و شرایط اجتماعی و سیاسی پدیده‌های مورد مقایسه وجود داشته باشند. مقایسه یکی از طبیعی ترین فعالیت‌های انسانی است. به تعبیری، مقایسه کردن یعنی انسان بودن. بی دلیل نیست که «لوی اشتراوس»، انسان‌شناس فرانسوی، ساختار ذهن انسان را بر منطق «دو دویی»استوار می‌داند که در اساس چیزی جز شناخت از طریق کشف شباهت‌ها و تفاوت‌ها نیست (کوثری،255:1390). به هر شکل، اگر چه در مطالعات مقایسه‌ای بیشتر بر افتراقات توجه می‌شود، دو مکتب زمانی مقایسه می‌گردند که اشتراکاتی با هم داشته باشند. بنابراین در روش مقایسه‌ای سه الگو قابل تصور است. در مواردی که تشابه زیاد باشد محقق تلاش می‌کند با مفروض پنداشتن آن‌ها، تفاوت‌ها را کشف و برجسته نماید، اما اگر تفاوت‌ها زیاد باشد، محقق تلاش می‌کند تشابهات را برجسته نماید. الگوی سوم بهره گیری از روش‌های توافق و اختلاف پرزوسکی و تیون است که محقق تلاش می‌کند تمایزات و تشابهات را به روش کیفی واکاوی و ارزیابی نماید (خانمحمدی،88:1382). با این اوصاف، اثر مذکور از حیث روش شناختی چندان موفقیتی کسب نکرده است و بیشتر بر روایت توصیفی از دیدگاه اندیشمندان بسنده نموده است.

خان محمدی، کریم(1392)، «بررسی تطبیقی مکتب انتقادی فرانکفورت و مطالعات فرهنگی بیرمنگام»، فصلنامه علوم سیاسی، شماره 62.
کوثری،مسعود(1390)،«روش مقایسه ای»، در کتاب: رهیافت و روش در علوم سیاسی، به اهتمام عباس منوچهری، تهران: سمت.
دیرکس، هانس(1394)، انسان‌‌شناسی فلسفی، ترجمه محمدرضا بهشتی، تهران: نشر هرمس.
هابز، توماس( 1385)، لویاتان، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نی.
یزدانی مقدم، احمدرضا(1391)، انسان‌‌شناسی و پیامدهای آن: اندیشه سیاسی هابز و علامه طباطبایی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.