نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
گروه انسان شناسی شورای بررسی متون پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
انسان برای خویشتن؛ پژوهشی در روانشناسی اخلاق
اریک فروم، ترجمه اکبر تبریزی. تهران: بهجت، 1398. چاپ دهم، 272 صفحه.
منتقدان: محسن شعبانی؛ پریسا گودرزی
کتاب «انسان برای خویشتن» با عنوان انگلیسی Man for himself an inquiry into the psychology of ethics نوشته اریک فروم توسط زندهیاد اکبر تبریزی با عنوان انسان برای خویشتن در سال1370 ترجمه و توسط انتشارات بهجت چاپ گردید. همین اثر در سال 1398 به چاپ دهم خود در 500 نسخه توسط انتشارات بهجت بازنشر گردیده است. این کتاب در واقع پژوهشی در روانشناسی اخلاق به شمار میرود. نویسنده در این کتاب به بررسی وضعیت سردرگمی انسان مدرن میپردازد. از نظر نویسنده این وضعیت ناشی از آن است که انسان دیگر به اصلی ایمان ندارد که با توسل به آن اصل زندگی خود را سامان ببخشد.
درباره مولف:
اریک فروم در 23 مارس 1900 در شهر فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در رشته روانشناسی و روانکاوی در دانشگاههای مونیخ و برلین انجام داد. او در سال 1943 آلمان نازی را ترک کرد و به آمریکا رفت. فروم در آمریکا در دانشگاه کلمبیا مباحث علمی خود را ادامه داد. اریک فروم در سال 1980 درگذشت. از آثار او میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- گریز از آزادی
- انسان برای خویشتن
- جامعه سالم
- هنر عشق ورزیدن
- ذن بودیسم و روانکاوی
- آیا انسان حکمروا خواهد شد؟
- برداشت مارکس از انسان
- در ورای زنجیرهای اغفال
- شما باید به خدایان مانید
- انقلاب امید
- داشتن یا بودن
- قلب انسان
- اصول دین مسیحیت
- پژوهشی در ویرانگری انسان
مقدمه
مجموعه آثار اریک فروم را میتوان کتابهایی پرفروش و رایج دانست. او از جمله روانشناسانی است که نظریهها را به عرصه زندگی فردی و اجتماعی انسانها کشانده است. او میکوشد از روانشناسی و فلسفه برای بهبود زندگی انسان مدرن کمک بگیرد. فروم را باید از جمله روانشناسان و روانکاوانی دانست که روانشناسی و فلسفه را به یکدیگر نزدیک کرده است. او معتقد است روانشناسی از فلسفه و اصول اخلاقی و یا جامعهشناسی و اقتصاد جدایی ناپذیر است. فروم از جمله نخستین روانشناسانی است که به طور خاص به روانشناسی اخلاق پرداخته است. از نظر او روانشناسی نمیتواند خود را از مسائل فلسفی و اخلاقی جدا کند و باید به آنها بپردازد. او معتقد است ماهیت انسان بدون در نظر گرفتن ارزشها و تعارضات اخلاقی انسانها قابل فهم نیست. از نظر او یک نظام اخلاقی باید مبتنی بر طبیعت انسان بنا شود نه بر اساس ادیان یا سنتها. فروم اخلاق را به فردیت انسان گره میزند. اگر بنا باشد انسان به ارزشها اعتماد کند باید خود را و ظرفیت طبع یا طبیعت خود برای خوب بودن و مولد بودن را بشناسد.
روانشناسی اخلاق اریک فروم تا حد زیادی یادآور ارسطو است. ارسطو مانند فروم نخست به مطالعه نفس یا روان انسان میپرداخت و روانشناسی اخلاق را بر سرشت یا طبیعت انسان مبتنی میکرد. ارسطو برای نفس انسان سه قوه (غضبیه، شهویه و عقلیه) در نظر میگرفت که اعتدال در هر یک از سه قوه یک فضیلت را به وجود میآورد. خوشبختی از نظر ارسطو عبارت بود از عمل به فضیلتهای اصلی (یعنی شجاعت، عفت و حکمت).
اریک فروم، همانند ارسطو به مسئله طبیعت و سرشت انسان قائل است و در روانشناسی اخلاق بنا را بر همین طبیعت میگذارد. البته تفاوت مهم اریک فروم -که در دنیای مدرن زندگی میکند- با ارسطو -که در سنت نفس میکشد- در مسئله فردیت است. با اینکه روانشناسی اخلاق ارسطو و پیروان او، از جمله اکثر فیلسوفان اخلاق اسلامی، نسخه واحدی برای سرشت و طبع آدمی ترسیم میکنند و جای چندانی به فردیت انسان نمیدهند، فروم به تفاوتهای فردی و فردیت انسان نقش مهم و بلکه اساسی میدهد. در واقع، این همان جایی است که فروم به سنت و دین نقد وارد میکند. از نظر او سنت و دین فردیت و تفاوتهای فردی انسانها را نادیده میگیرند و نسخه واحدی برای همه انسانها در تمام زمانها مینویسند. این امر با یکی از اصول جهانبینی فروم در تضاد است؛ آزادی. از نظر فروم، سنت و دین آزادی انسان را به رسمیت نمیشناسند و از این رو تاثیرگذاری چندانی ندارند. فروم معتقد است اخلاقی زیستن تنها با تکیه بر اصول و ارزشها در ساحت فردی گسترش خواهد یافت.
آنچه اریک فروم در این کتاب به آن میپردازد. شباهت زیادی به اثر دیگر او با عنوان «گریز از آزادی» دارد و از این رو ممکن است برخی این کتاب را دنباله آن بدانند. فروم در کتاب «گریز از آزادی» فرار انسان امروز از خود و آزادی خود را مورد بررسی قرار داده و به اصول اخلاقی، هنجارها و ارزشهایی میپردازد که منجر به درک نفس و استعدادهای نهایی انسان میشوند.
با توجه به صبغه روانکاوانه اریک فروم ممکن است توجه ویژه او به اصول و ارزشهای اخلاقی عجیب باشد. فروم به خلاف بسیاری از روانکاوان پیش از خود، معتقد است روانشناسی نباید صرفاً داوریهای اخلاقی دروغین را طرد کند، بلکه باید مبنای هنجارهای باارزش و عینی رفتار در نظر گرفته شود. او این مسئله که روانکاوی به ایجاد خوشی و حال خوب محدود شده است را مورد نقد قرار میدهد. از نظر او باید در عین حال به اخلاق و خوب بودن نیز توجه کنیم. فروم معتقد است روانکاوی میتواند معرفت ما راجع به انسان را افزایش دهد و از این طریق میتواند باعث تکامل اصول اخلاقی انسانی شود. در نگاه فروم، روانکاوی در پی این است که ثابت کند هنجارهای اخلاقی منطقیشده یکی از ترسها و خواستههای ما هستند که هیچیک ارزش عینی ندارند. فروم معتقد است روانکاوی در انتقاد محض باقی مانده است، اما باید نقش سازنده خود در خوب زیستن را ایفا کند.
اریک فروم هدف خود برای نوشتن این کتاب را تاکید دوباره بر ارزش اصول اخلاقی اومانیستیک بیان میکند. او میخواهد نشان دهد توجه به معرفت به طبع آدمی ما را به نسبیگرایی نمیرساند، بلکه به ما کمک میکند با یافتن منابع هنجاری در سرشت انسانی از نسبیبودن و از تعبد محض رها شویم.
چنانکه در ادامه اشاره خواهد شد، از نظر فروم هنجارهای اخلاقی بر کیفیتهای ذاتی انسان استوارند. از نظر او تخلف از آن هنجارها موجب پریشانی فکری و احساسی انسان میشود. او میخواهد نشان دهد شالوده منش شخصیت بالغ و کامل عبارت است از «منش بارور». او از انسان میخواهد به خود بازگردد؛ اگر بناست انسان به ارزشها ایمان داشته باشد باید به خود و ظرفیت سرشت خود برای خوبی و بهرهوری واقف باشد.
فروم با تحلیل تاریخ انسانی به این جمعبندی میرسد که انسان در دوره مدرن بر طبیعت تسلط یافت اما این امر آسایش را از او گرفت. انسان با تسلط به ماده قدرت خویش را افزایش داد، اما دریافت که در زندگی فردی و اجتماعی ناتوان است. انسان در دوره مدرن برده ماشین شد. در واقع، آدمی با وجود قدرت و تسلط بر طبیعت از اساسیترین مسائل هستی خود بیخبر شد. مسائلی مانند اینکه انسان چیست؟ انسان چگونه باید زندگی کند؟ و از این قبیل. از نظر فروم این وضعیت موجب کمرنگ شدن امید انسان شد. پیشرفتهای سیاسی و اقتصادیِ انسان او را دچار واقعگرایی کرد. جراتورزی رشد کرد، اما ضعف و ناچیز بودن خود را پذیرفت. انسان در این دوره شجاعت دانستن را پیدا کرد و فهمید بدون نهاد کلیسا و دین نیز میتواند هنجارهای اخلاقی باارزش بیافریند. این وضعیت موجب شد که انسان دچار شک و تردید شود. وقوف انسان بر مختار بودن و خردمند بودن موجب به وجود آمدن شک و نابسامانی در اخلاق شد. حال انسان با این پرسش روبهروست: خرد یا دین؟ اگر انسان خود میتواند ارزشهای خویش را بنیان گذارد نوعی نسبیبودن حاکم میشود؛ و اگر از خرد بگریزد باید به سنت و دین پناه ببرد که آزادی او را از بین میبرد. در چنین وضعیتی برخی طرفدار خردگرایی و برخی دیگر طرفدار کلیسا شدند و نسبی گرایی غلبه یافت. حال باید از خود بپرسیم بین مذهب و نسبیبودن کدام را باید انتخاب کنیم؟
اریک فروم به ما میگوید ما مجبور به انتخاب بین این دو راه نیستیم بلکه میتوانیم شق سومی را انتخاب کنیم. بین آزادی و بندگی راه دیگری وجود دارد. از نظر فروم هنجارهای اخلاقی و ارزشها صرفاً زاییده خرد انسانیاند. در واقع، فقط انسان از قدرت تمیز برخوردار است. تنها انسان است که میتواند با بهرهگیری از قوه خرد به ایجاد هنجارهای اخلاقی انسانی دست بزند. ما انسانها از یک سو مختار هستیم و از سوی دیگر از خرد برخورداریم. این بدان معنی است که ما میتوانیم خوب را از بد تشخیص دهیم چون از طبع انسانی خود باخبر هستیم.
در اینجا به سخن اصلی اریک فروم در این کتاب میرسیم؛ ما باید خودمان باشیم و حاصل آن این است که انسان باید برای خویشتن باشد.
مروری بر محتوای کتاب
این کتاب 272 صفحهای از یک پیشگفتار، 5 بخش اصلی و هر بخش از تعدادی زیر بخش تشکیل شده است.
در فصل اول: یعنی مسئله نویسنده به طور کلی انسان پیشرفته امروزی را با وجود اینکه در مرکز عالم قرار گرفته ناآرام معرفی میکند، زیرا با تمام علم و تسلطش بر ماده از مهمترین مسایل انسانی بیخبر است. انسان به دنبال شک فزاینده در باب مختار بودن خود و خرد خود در حوزه اخلاق دچار نسبیگرایی شده است. برای رهایی از این بحران نویسنده ایده اصلی خود، یعنی تایید ارزش اصول اخلاق اومانیستیک، را طرح میکند و قصد دارد نشان دهد اگر منبع دانش و معرفت طبع آدمی باشد آن علم دارای ارزش ذاتی است و اگر کسی از هنجارهایی که بر طبع آدمی استوار است تخلف کند پریشان می شود.
در فصل دوم، یعنی اخلاق اومانیستیک: دانش عملی هنر زیستن، نویسنده به موضوعات اخلاق اومانیستیک در برابر اخلاق قدرتگرا، اصول اخلاقی ذهنی در برابر اصول اخلاقی عینی، دانش انسانی، سنت اصول اخلاقی اومانیستیک و اصول اخلاقی و روانکاوی پرداخته است. وی مدعی است اخلاق اومانیستیک میتواند دانش عملی هنر زیستن باشد؛ زیستنی که انسان برخلاف اخلاق قدرتگرا خودش واضع و در عین حال تابع هنجارهای آن است. از نظر فروم به لحاظ رسمی فقط خود انسان میتواند معیار تقوا و گناه را تعیین کند و از نظر مادی خوب چیزی است که برای انسان خوب و شر چیزی است که برای انسان زیان آور باشد. پس تنها معیار ارزش اخلاقی رفاه انسان است. در اخلاق قدرتگرا نظام زندگی بر مبنای خرد نیست بلکه برمبنای ترس از صاحب قدرت و احساس ضعف و عدم استقلال انسان است و هر چقدر فرد مطیعتر باشد بافضیلتتر است، بر خلاف اخلاق اومانیستیک که هر اندازه فرد نسبت به هستی خویش مسئولیت بیشتری احساس کند با فضیلتتر است. در مجموع هدف دانش انسانی، انسان است و در سنت اخلاقی اومانیستیک معرفت و دانش انسانی مبنای وضع ارزشها و هنجارها است.
در فصل سوم، یعنی طبع و منش آدمی، نویسنده به بحث درباره موقع انسانی، شخصیت و جهتگیری بارور، جهتگیریها در روند اجتماعی کردن و در نهایت ترکیب جهتگیریهای مختلف پرداخته است. فروم معتقد است انسان باید مسئولیتشهایش را بشناسد. همچنین باید استعداهایش مانند عشق، خرد، کار مولد را فعلیت ببخشد و به زندگیش معنا دهد. انسانهای متفاوت و به تبعش شخصیتهای متفاوت یعنی مجموع کیفیتهای موروثی و اکتسابی متفاوت از خصوصیات هستی انسان است. کیفیتهای موروثی مانند مزاج ذاتی و تغییرناپذیرند و جنبه اخلاقی ندارند اما کیفیتهای اکتسابی را میتوان معادل منش دانست که بیانگر مرحلهای است که در زندگی و هنر زیستن فرد به آن رسیده است، حال یا به منش بارور و یا منش غیربارور. جهتگیری غیربارور شامل جهت گیریهای گیرنده، بازاری و مالاندوزی و استثماری است.
در جهتگیری بارور انسان باید تولید یا به عبارتی باروری داشته باشد تا بتواند زندگی کند. باروری در اینجا یعنی توانایی به کار بردن نیروهای خود و پیبردن به تواناییهای بالقوهی ذاتی خود. فعالیتهایی که در آنها باروری را میتوان نشان داد . عشق و تفکر بارور است و اینجاست که ضرورت خرد برای راهبری انسان آشکار میگردد.
از نظر فروم، عشق بارور به شکل بالقوه در همه وجود دارد، ولی همه قدرت بالفعل ساختن آن را ندارند. در واقع، عشق بارور توجه، مسئولیت، احترام و معرفت است. به طور مثال، شخص به طور اتفاقی مورد عشق ورزی قرار نمیگیرد، بلکه نیروی عشقی اوست که تولید عشق میکند. همچنین از خصوصیات تفکر بارور علاقه به موضوع، عینیت، و احترام به موضوع است. در نهایت به این میرسیم که منشهای متفاوت جهتگیریهای متفاوتی را به دنبال دارند.
در فصل چهارم، یعنی مسائل اخلاق اومانیستیک، به مسائلی همچون خودخواهی، عشق به خود، سود شخصی، وجدان، بازگشت انسان به خود و یا به خوشی و شادی، ایمان به منزله نشانی از منش، نیروهای اخلاقی در انسان و در نهایت به مطلق در برابر نسبی، کلی در برابر اخلاق ذاتی اجتماعی اشاره شده است.
اریک فروم، در این فصل دوباره به اصل اخلاق اومانیستیک یعنی فضیلت که پیروی انسان از وظایف خود و شر که همان فلج کردن خویش است، اشاره میکند. نویسنده در ادامه به تناقض دنیای مدرن در مساله خودخواهی و نظرات مختلف در این حوزه اشاره میکند. در همان حال که خودخواهی سائق پیشرفت است گناه نیز محسوب میشود. بنابر تفکر الهیات کالون عشق به خود به نوعی مساوی با خودخواهی است زیرا ما ازآن خداوند هستیم و باید خود را فراموش کنیم. او با این دیدگاه که عشق به خود یعنی تحقیر دیگران و این گناه کبیره است مخالف است و به خلاف افرادی مانند نیچه و اشتاینز در فلسفه روشنگری مدرن که معتقدند عشق به دیگران ضعف و خودپسندی است، آن را یک فضیلت میداند. در تحلیل و ادامه بحث نویسنده اعلام میکند که عشق به خود و عشق به دیگران نه تنها نافی یکدیگر نیستند بلکه مکمل همدیگرند. او دوباره به اصطلاح عشق بارور برمیگردد. گفته شده که عشق اصیل بارور، باردارِ معرفت، احترام و مسئولیت است و عشقورزی به دیگری تبدیل قوه به فعل این نیروها در فرد است. نویسنده در ادامه به ارتباط فضیلت و سود شخصی اشاره میکند که دو رهیافت بنیادی در این خصوص وجود دارد. یک نگاه عینی که اسپینوزا آن را مطرح ساخته و از نظر وی سود شخصی با فضیلت یکسان است. از نطر وی سود شخصی عبارت است از فعلیت بخشیدن به صفات بالقوه خویش. در نگاه دوم، سود شخصی معادل خودخواهی است. مفهوم سود شخصی امروزه ترکیبی از نظریات کالون و لوتر است که با نظر عینی اسپینوزا در تضاد است. به نظر کالون انسان باید حس سود شخصی را سرکوب کند و خود را ابزاری برای خواست خداوند بداند. گفتنی است انسان معاصر برخی از نظرات دینی کالون را رد کرده است. انسان امروزی خود را به شکل ابزار درآورده البته نه در راه خداوند بلکه برای پیشرفت صنعتی. در بحث وجدان، اخلاق قدرتگرا سرکشی در برابر مراجع قدرت را گناه کبیره و فرمانبرداری از آنان را فضیلت میداند. وجدان اومانیستیک ندای درونی خود ماست که در هر انسانی وجود دارد و آزاد از هرگونه کیفر و پاداش است. برای دستیابی به این ندای درون باید با خود خلوت کرد. در ادامه این فصل مباحثی درباره انواع خوشی و شادی و مکاتب و نظریههایی در این زمینه از جمله اپیکور و مکتب شاد خواری و خشنودی، لذت و شادی منطقی و غیرمنطقی و... اشاره شده است. برخی متفکران خوشی لحظهای را فضیلت و دوری از رنج را هدف زندگی معرفی کردهاند و یا گفتهاند خوشی هدف زندگی است ولی نباید هر خوشی را برگزید. اما باز هم نویسنده با تاکید بر شادی و کارکردش در زندگی خود را به هدف اصلی کتاب نزدیک میسازد؛ یعنی شادی به عبارتی همان معنای برتری در هنر زیستن و فضیلت در معنای اخلاق اومانیستیک است. در واقع، شادی پاسخ فرد به مسئولیت کامل خویش و جهتگیری بارور نسبت به خود و جهان خارج است.
در ادامه به مسئله ایمان و تفاوت معنا و کارکردش در گذشته و حال میرسیم. در گذشته فردی بیایمان تلقی میشد که از روحانیت و کلیسا رویگردانده باشد و در واقع پیرو ایمان خردگرا شده باشد. در اخلاق اومانیستیک دنیای معاصر شرط زندگی واقعی و جهتگیری بارور، رهایی از ایمان خرد گریز و اعتقاد به ایمان خرد گراست، یعنی همان ایمان محکم و پایداری که بر مبنای باروری عقلانی و فعالیت عاطفی استوار است. ریشه ایمان خردگرا در تجربه خود فرد و در اعتماد به قدرت فکری و مشاهده و قضاوت شخصی خود است و در اصل ریشهاش در تفکر بارور خود شخص است. همچنین در بحث اخلاق اومانیستیک انسان ذاتا خوب است و ویرانگری در سرشت او نیست. اگر شرایط مناسب برای رشد و تکامل او وجود نداشته باشد او شریر و بد میشود.
در ادامه از مطلقگرایی سیستمهای قدرتگرا در برابر نسبیگرایی اخلاقی بحث میشود. در تفکرات علمی حقیقت مطلق وجود ندارد بلکه قوانین و اصول عینی معتبر وجود دارد. در اخلاق اومانیستیک سیستم مطلقگرایی مطردود است و از نسبیگرایی در معنای خاصی که تا به حال به آن اشاره شد، یعنی معتبر دانستن هنجارهایی که خود فرد بنابر طبع و منش خود آنها را اعلام و به رسمیت میشمارد خبری نیست. در اخلاق اومانیستیک از اخلاق کلی و ذاتی اجتماعی یاد میشود. اخلاق کلی هنجارهای هستند که هدف آنها رشد و گسترش استعدادهای انسان است . اخلاق ذاتی اجتماعی متشکل از هنجارهایی است که برای کارکرد و بقای اعضای جامعه ضروریاند. نکته قابل توجه در این مبحث این است که تا زمانی که انسان موفق به ایجاد جامعهای نشود که در آن سود جامعه با سود اعضا برابر باشد تعارض بین دو اخلاق وجود خواهد داشت.
در فصل آخر، یعنی فصل پنجم مسئلهی اخلاق کنونی، اریک فروم به رویه انسان در برابر زور و قدرت اشاره کرده است. کلید واژگان این فصل آزادی و تسلیم است. وقتی انسان در برابر قدرتهای متفاوت تسلیم شود یعنی قدرت و آزادی و به نوعی فضیلت شادی خود را از دست داده. آزادی نه به معنای حق انتخاب و نه به معنای رهایی از الزامات بلکه به معنای شناخت خصوصیات بالقوه خویش و رسیدن به حقیقت طبع آدمی طبق قوانین هستی خویش است. امروزه انسان تسلیم اخلاق قدرتگرا در معنای دیکتاتوری نیست بلکه تسلیم ماشین و برده ماشین شده است. این کتاب مدعی است مسئله اخلاق کنونی بیتفاوتی انسان نسبت به خویشتن است و زنده بودن به معنای بارور بودن است.
ملاحظات انتقادی در باب نسخه فارسی کتاب
کتاب انسان برای خویشتن اکنون به چاپ دهم خود رسیده است. این کتاب اثری خوشخوان با موضوعی جذاب و کاربردی است. ضمن تشکر از مترجم و ناشر محترم برای ترجمه و چاپ این اثر، که پس از گذشت سه دهه از چاپ نخست آن همچنان پاسخگوی نیازهای جامعه دانشگاهی و غیردانشگاهی ماست، در خصوص ترجمه و چاپ کتاب چند ملاحظه انتقادی وجود دارد که در ادامه ذکر میشود.
در یک ارزیابی کلی ترجمه این اثر چندان موفقیتآمیز نیست. به نظر میرسد مترجم فقید با سیاق علمی کتاب، بهویژه در مباحث فلسفی، آشنایی زیادی نداشته. پیشنهاد نگارندان این است که ناشر محترم به ویراست کلی این اثر همت گمارد و در چاپهای بعدی ترجمه منقحتری را به دست دهند.
- یکی از نقاط ضعف کتاب عدم توجه صحیح به واژگان تخصصی فلسفی است. برای برخی اصطلاحات فلسفی در این کتاب معادلهای فارسی غیر تخصصی قرار داده شده است. در ادامه به دو مورد از آنها اشاره میشود، گرچه موارد قابل ذکر بیشتری وجود دارند که در این یادداشت نمیگنجند.
- یکی از این اصطلاحات واژه «Vice» است که به معنای رذیلت است. رذیلت مخالف فضیلت و به معنای خصلتهای غیر اخلاقی در منش انسان است. مترجم محترم در بخشهای مختلف کتاب معادلهای متفاوتی برای این اصطلاح برگزیده است. برای مثال در صفحه 16 کتاب این واژه را فساد ترجمه کرده است که کاملاً نادرست است. اریک فروم در این عبارت دقیقاً فضیلت و رذیلت را در کنار هم و در معنای مخالف هم به کار برده است. متاسفانه با وجود اینکه کلمه Vice در متن انگلیسی در گیومه قرار گرفته است مترجم محترم از ذکر اصل کلمه انگلیسی در پاورقی خودداری کرده است و نگارندگان از طریق مقایسه ترجمه با اصل متن انگلیسی به این نکته پی بردند. همین کلمه در بخشهای دیگر کتاب با معادلهای دیگری مانند «شر» (در صفحه 133) و «شرارت» (در صفحه 231) ترجمه شده است که همه آن موارد مشکل یادشده را دارند و نادرستاند.
- یک مورد دیگر کلمه «evil» به معنای شر است. به طور کلی در فلسفه اخلاق و روانشناسی اخلاق دو اصطلاح «good and evil» در کنار هم و در برابر هم به کار برده میشوند که در فارسی با معادلهای «خیر و شر» ترجمه میشوند. برای نمونه مترجم در صفحه 231 این دو کلمه را «خوب و شریر» ترجمه کرده است. البته مشخص است که معنای اصطلاحی شر و شریر متفاوت است.
- یکی از اشکالات ترجمه این کتاب این است که مترجم محترم برای اصطلاحات فنی و تخصصی وحدت رویه ندارد. برای مثال واژه happiness در صفحات مختلف کتاب با معادلهای شادی، شادمانی و شادکامی به کار رفته است.
- در ترجمه کتاب خطاهای متعددی در عبارات به چشم میخورد. در ادامه تنها به چند مورد از آنها اشاره میشود.
- برای مثال در صفحه 133 مترجم عبارت:
The most obvious argument against the principle of humanistic ethics…
را اینگونه ترجمه کرده است:
آشکارترین بحث درباره اصل اخلاق اومانیستیک...
که باید اینگونه ترجمه شود:
روشنترین استدلال بر ضد اصل اخلاق....
اصطلاح argument against به معنای استدلال آوردن بر ضد چیزی است نه معنای بحث کردن درباره چیزی.
- همچنین در صفحه 133 مترجم محترم عبارت:
achievement of man’s happiness
را اینگونه ترجمه کرده است:
کیفیت شادی انسان
که ترجمه صحیح آن چنین باید باشد:
تحقق شادمانی انسان. achievement به معنای کیفیت به کار نمیرود و happiness به معنای شادمانی با Joy به معنای شادی و خوشی متفاوتاند.
- همچنین در صفحه 136 عبارت:
Kant… to the idea that man should be an end in himself and never a means only
کانت... این عقیده که انسان باید مقصد و مقصودی برای خودش باشد نه فقط ابزار...
که باید چنین ترجمه شود:
کانت.... این عقیده که انسان باید غایت فی نفسه باشد نه فقط وسیله... متخصصانی که با فلسفه کانت آشنایی دارند میدانند که غایت فی نفسه یکی از اصطلاحات تخصصی در فلسفه اخلاق کانت است.
- همچنین در صفحه 136 عبارت:
But to want one’s own happiness is ethically indifferent
اینگونه ترجمه شده است:
و در طلب خوشی خود بودن چندان مطلوب و مستحسن نیست.
که ترجمه صحیح آن چنین است:
اما در پی شادمانی خود بودن اخلاقاً خنثی است.
معنای این عبارت این است که به دنبال شادمانی خود رفتن به لحاظ اخلاقی نه خوب است و نه بد. یعنی ارتباطی با اخلاق ندارد و خارج از حوزه اخلاق است. در واقع در اینجا کانت طلب شادمانی برای دیگران را یک فضیلت میداند اما طلب شادمانی خود را (به خلاف بسیاری از پیشینیان خود) رذیلت در نظر نمیگیرد و معتقد است این مسئله اساساً مربوط به اخلاق نیست و مشمول حسن و قبح اخلاقی نمیشود. حال مشخص نیست مترجم محترم چرا چنین مفهوم مهمی را تا این اندازه در ترجمه تغییر داده است.
- یکی دیگر از نقاط ضعف کتاب این است که فاقد نمایه، واژه نامه و کتابشناسی است. توصیه میشود این موارد به چاپهای بعدی اضافه شود.
- در برخی موارد در متن کتاب از لغات نسبتاً مهجور عربی مانند «بالمره» و «بالمآل» استفاده شده است. بهنظر میرسد بهتر است در ویراستهای بعدی از معادلهای فارسی و ملموستر استفاده شود.
- در متن کتاب غلطهای ویرایشی و نگارشی نیز به چشم میخورد. این مشکل با توجه به اینکه کتاب به چاپ دهم رسیده است دور از انتظار است. نمونههایی از اغلاط عبارتند از: «هماان» (ص23)، «مبارزهایرا» (ص133)، «هرروانشناسی» (ص133)، «ویک» (ص83)، و...
در پایان، مطالعه این اثر به دانشجویان دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد رشتههای روانشناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه، الهیات و علوم اجتماعی پیشنهاد میگردد. همچنین این کتاب برای عموم علاقمندان مفید و راهگشا است.